زمانی که ینفر را خلق کردم، میخواستم گرالت همراه او رشد کرده و کامل شود، اما بعدها تصمیم گرفتم که اوضاع را پیچیده کنم و یک زن کلیشهای را خلق نکنم تا تنها با آن بتوانم نظر خواننده را جلب کنم.
آندژی ساپکوفسکی
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام مستعار | یانکا ینی ین یانا بانوی سوارکار جنگ |
متولد | 1173 |
رنگ مو | مشکی |
رنگ چشم | بنفش |
پوست | بیرنگ |
نژاد | کوادرون |
جنسیت | مونث |
ملیت | ادیرن |
حرفه | مشاور جادوگر |
وابسته به | انجمن برادری جادوگران پادشاه دماوِند سوم محفل جادوگران |
تواناییها | جادو |
معشوقه | گرالت از ریویا (عشق واقعی او در زندگی) ایسترد (معشوقه سابق) کرخ ان کریت (معشوقه سابق) |
فرزند | سیری (دخترخوانده) |
زندگینامه
ینفر از ونگربرگ، متولد بلتین سال 1173، یک جادوگر بود که در ونگربرگ، پایتخت پادشاهی ادیرن زندگی میکرد. او عشق واقعی گرالت از ریویا بود و سیری را مانند دختر خودش میدانست، تا جایی که هر کاری برای حفاظت از او انجام داد. او همچنین مشاور پادشاه دماوند ادیرن (گرچه هرگز یک مشاور رسمی سلطنتی نبود)، از دوستان نزدیک تریس مریگولد و جوانترین عضو انجمن برادری جادوگران بود. پس از سقوط انجمن، جادوگران تلاش کردند تا دوباره او را به خدمت بگیرند، اما عملی نشد، زیرا آنها میخواستند با استفاده از سیری نقشههای سیاسی خود را پیش ببرند.
اوایل زندگی و تحصیل در آرتوزا
ینفر که در سال 1173 به دنیا آمد، به دلیل قوز مادرزادی خود، دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشت. پدرش بلافاصله به دلیل این بدشکلی از او متنفر شد. مادرش هم او را به خاطر این نقص سرزنش میکرد، اما سعی میکرد از ینفر محافظت کند و معتقد بود که این خواست خدایان بوده است، اما پدرش همچنان ینفر را مورد ضرب و شتم قرار میداد. تا اینکه یک روز هر دو را به خاطر شخص دیگری رها کرد. پس از این، مادرش که از رفتن شوهرش ناراحت بود، شروع به کتک زدن دختر خود کرد.
پس از مدتی ینفر به دلیل تواناییهای جادوییاش، در آرتوزا پذیرفته شد، جایی که تسایا د وریس استاد او شد و نقش مادری را برای او ایفا کرد. ینفر در ابتدا سعی کرد با زدن رگ هر دو دستش خود را بکُشد، اما جان سالم به در برد. طبق سنت جادوگران، هرگونه نقص جسمی، از جمله قوز ینفر، با سحر و جادو برطرف شد. ینفر با همکلاسی خود سابرینا گلویسیگ دوست شد و سرانجام در سال 1186 در سن 13 سالگی آموزش و آزمونهای خود را پشت سر گذاشت و به عنوان یک جادوگر فارغالتحصیل شد.
ملاقات با گرالت
زمانی که ینفر در شهر ریند مستقر شده بود، با نادیده گرفتن قوانین پادشاه هریبرت مبنی بر ممنوع بودن جادو، به ارائهٔ خدمات جادویی خود ادامه داد و با همکاری سفیر ناویگراد، بو برنت، خدمات جادویی خود را به مشتریانش ارائه میداد، به این ترتیب پناهندگی قانونیای زمانی که در خانهٔ سفیر بود، به آنها اعطا شد.
صبح یک روز، ویچری وارد شد و خود را گرالت از ریویا معرفی کرد، او برای درمان دوستش دندلاین که توسط یک جن مجروح شده بود کمک خواست. پس از یک احوالپرسی اولیه که با پاسخهای طعنه آمیز گرالت همراه بود، ینفر موافقت کرد تا دندلاین را درمان کند، اما به طور مخفیانه خود را برای تصاحب جن پس از اینکه دندلاین آخرین آرزویش را به زبان آورد، آماده کرد. هنگامی که گرالت سعی کرد او را از انجام این کار باز دارد، ینفر او را طلسم کرد و فرستاد تا افراد مشخصی از شهر را ادب کند.
پس از دستگیری گرالت، دندلاین که اکنون به هوش آمده بود به شهر رفت تا گرالت را آزاد کند. ینفر سعی کرد جن را تصاحب کند و با او جنگید که در نتیجه جن بخش زیادی از ریند را تخریب کرد، اما ینفر نمیدانست که ارباب جن در واقع دندلاین نبود، بلکه گرالت بود که همچنان یک آرزو داشت. در همین حال گرالت وارد شد تا ینفر را ببیند، اما او در حال مقابله با جن بود. در همین حال ینفر به گرالت گفت که برای آزادی جن باید یک آرزوی دیگر کند. گرالت میدانست که پس از آرزوی سوم و آزادی جن، او ینفر را میکُشد. بنابراین گرالت با آرزویی نامشخص سرنوشت خودش و ینفر را به یکدیگر گره زد و با این کار جان ینفر را نجات داد. ینفر تحت تاثیر این کار گرالت قرار گرفت و این آغاز رابطهٔ آنها بود.
سالی در ونگربرگ
ینفر و گرالت به مدت یک سال در ونگربرگ با هم زندگی کردند. ینفر هر از گاهی از گرالت میخواست تا او را در مراسمها همراهی کند، اما او این درخواستها را رد میکرد، زیرا نمیدانست که چگونه باید در آنها رفتار کند. سرانجام، گرالت جادوگر را ترک کرد و او را با احساس تلخی نسبت به خود رها کرد.
معبد ملیتل
ینفر به معبد ملیتل در الندر سفر کرد و با ننکه در مورد درمان ناباروری خود صحبت کرد. وقتی که ینفر در معبد بود، مدتی را صرف جستوجوی اطراف به دنبال گرالت کرد و پس از اینکه متوجه شد او آنجا نیست، با ننکه مواجه شد و قبل از ترک معبد با او نزاع کرد.
شکار اژدها
ینفر در شکار اژدها کمک کرد و همراه پادشاه نیدامیر و دیگر شکارچیان بود. گرالت، دندلاین، دورگاری، بورچ و دو جنگجوی زرکانیایی با نامهای تیا و ویا نیز در این شکار مشارکت کردند. هنگامی که او به گروه شکارچیان پیوست، یارپن زیگرین به او توهین و او را تهدید کرد. شکارچیان به او گفتند که قصد داشتند اژدها را بدون کمک طلسمهای او بکُشند، زیرا میترسیدند که جادوهای او اژدها را بکُشند و در نتیجه او به جای آنها پاداش را دریافت کند. ینفر قبل از ترک گروه به آنها گفت که وقتی با اژدها روبهرو شوند، از این کار خودشان پشیمان میشوند و از او کمک میخواهند. گرالت به دنبال ینفر رفت و در این حین که هر دو تنها بودند، ینفر خشم خود را نسبت به ویچر نشان داد، زیرا آخرینبار و چهار سال پیش که یکدیگر را دیده بودند ینفر از او رنجیده بود. سپس از گرالت پرسید که آیا به دلیل دیدن او بوده که به این شکار پیوسته؟ و گرالت پاسخ مثبت داد. ینفر به او گفت با اینکه در مقابل دیگران با یکدیگر رفتار دوستانهای دارند، اما او گرالت را نبخشیده و رابطهشان تمام شده است.
در حین سفر، ینفر تصمیم گرفت نظرات خود را در حین گفتوگوی گرالت و دورگاری بیان کند. او به دورگاری گفت که برخلاف اعتقاد او به حفظ تمام موجودات زنده، اژدهایان باید نابود شوند، زیرا دشمنان واقعی انسانها هستند و میتوانند کل شهر را با آتش خود از بین ببرند. دورگاری به او توهین کرد، عقیم بودنش را یادآوری و عصبانیاش کرد. او به گرالت توصیه کرد که از عقل خود استفاده کند و او هم استدلال خود را مطرح کرد که اگر اژدهایان گنجها را انباشته نمیکردند، هیچکس به آنها اهمیت نمیداد، مخصوصا جادوگرانی مانند ینفر.
وقتی گروه به یک پل رسید، مجبور شدند برای عبور از آن عجله کنند، زیرا زمین شروع به رانش کرد. گرالت وقتی ینفر از اسبش افتاد او را گرفت. آن دو از روی پل گذشتند تا اینکه پل فرو ریخت و گرالت و ینفر از آن آویزان شدند. در حالی که دیگر اعضای گروه در مورد این بحث میکردند که صبر کنند تا ینفر بیفتد، شوالیه آیک طنابی انداخت و آنها را نجات داد. گروه به راه خود ادامه داد تا در نهایت آنها با یک اژدهای طلایی به نام ویلنترتنمرث روبهرو شدند که به آنها هشدار داد از آنجا بروند. پس از اینکه آیک در دوئلی علیه اژدها شکست خورد، ینفر از گرالت خواست تا اژدها را بکُشد، زیرا او به آن نیاز دارد. اما گرالت هیچ قولی نداد. پس از اینکه نیدامیر ماموریت را رها کرد، دورگاری اعلام کرد که از اژدها محافظت میکند و اعضای تیم با یکدیگر جنگیدند. ینفر با جادو کردن گرالت و دورگاری، به شکارچیان فرصت داد تا ویچر و دندلاین را ببندند. اما بعدا و هنگامی که او اژدها را برای خود مطالبه کرد، شکارچیان خودش را هم بستند. در نهایت و زمانی که اژدها با شکارچیان و روستاییان مقابله میکرد، افراد گروه سرانجام متوجه شدند که آن اژدها در واقع در تلاش است تا از یک بچه اژدهای کوچک محافظت کند، سپس گرالت ینفر را با استفاده از ایگنی آزاد کرد و او نیز از جادوی خود در برابر حملات روستاییان به اژدها استفاده کرد. پس از مبارزه، ویلنترتنمرث از کُشتن ینفر امتناع کرد و اعلام کرد که کُشتار تمام شده است و به او و گرالت کمک میکند. ویلنترتنمرث به آنها گفت که او و گرالت برای یکدیگر ساخته شدهاند، اما رابطهشان سرانجامی ندارد. گرچه احساسات و عشق آنها نسبت به یکدیگر بازگشته بود.
ینفر و گرالت مدتی با هم به آئد گینوال رفتند، جایی که او با معشوقهٔ سابقش، ایسترد، ملاقات کرد. او و ویچر یک شب را با هم گذراندند و صبح روز بعد ینفر به ملاقات ایسترد رفت. پس از این ملاقات ایسترد از گرالت خواست تا به رابطهاش با ینفر پایان دهد. گرالت در همان شب با ینفر صحبت کرد و ینفر اعتراف کرد که نمیتواند یکی از آنها را انتخاب کند. پس از اینکه ایسترد و گرالت با هم برای یک دوئل موافقت کردند، ینفر پیامی به هر دوی آنها فرستاد و به جای اینکه ریسک از دست دادن هر یک از آنها را بپذیرد، به رابطهاش با هر دو پایان داد.
نبرد سادن
در سال 1263، او در نبرد سادن در کنار جادوگران دیگر جنگید، اما در طول نبرد توسط فرینجیلا ویگو، یک جادوگر نیلفگاردی نابینا شد. بینایی او بعدها به شکلی جادویی ترمیم شد.
پس از نبرد سادن ینفر به عضویت محفل جادوگران در آمد و بعدها در مقطعی، به بازار گورس ولن سفر کرد، جایی که یارپن زیگرین را دید و او را به خاطر مشارکتش در شکار اژدهایان محکوم کرد.
نجات دندلاین
در سال 1265، ینفر به دستور دیکسترا به ولن سفر کرد، در آنجا زیر درخت بلوط بزرگی پنهان شد و کنسرت دندلاین را تماشا کرد. پس از کنسرت، متوجه شد رینس در حال تعقیب دندلاین است، او هر دو را در امتداد جادهای به سمت یک شهر کوچک دنبال کرد و دندلاین را در پشت فاحشهخانهٔ مامان لانتیری پیدا کرد که توسط رینس و دو اراذل دیگر مورد حمله قرار گرفته بود. ینفر آن دو را کُشت و با طلسم آتش صدمهای جدی به صورت رینس زد.
آن دو سپس به مسافرخانهٔ محل رفتند و در مورد مسائل اخیر صحبت کردند.
آموزش سیری
در سال 1266، پس از دریافت نامهای از گرالت، ینفر برای آموزش سیری به معبد ملیتل در الندر رفت. گرچه در ابتدا سیری و ینفر با هم خوب نبودند، اما بعدها پیوند قویای میان آنها شکل گرفت. ینفر ابتدا به سیری در مورد جادو و نحوهٔ کنترل آشوب آموزش داد. او همچنین به سیری کمک کرد تا کابوسهایش را متوقف کند و همچنین تنفس و نبض خود را کنترل کند.
یک شب، ننکه که از روشهای تمرینی ینفر خسته شده بود به او گفت که قلب ندارد و سنگدل است. زیرا سیری چند روز گذشته را در بستر بیماری گذرانده بود و پس از تمرین شدید باید کمی بهبود پیدا میکرد. این کار ننکه باعث شد تا سیری زمان بیشتری را با جادوگر بگذراند و دوستان خود را بسیار کمتر ببیند.
در ژوئن 1267، او خبر درگیری با نیلفگارد را دریافت کرد و روزی که در حال حمام کردن بود، آن را برای سیری فاش کرد. ینفر تصمیم گرفت به آرتوزا بروند تا سیری بتواند در امنیت آموزش ببیند و جادوگر بتواند با محفل جادوگران ملاقات کند.
سفر با سیری
صبح روز بعد، آنها معبد را ترک کردند تا به آرتوزا سفر کنند. آنها یک شب را در مسافرخانهای در الندر گذراندند، جایی که ینفر، سیری را در حالت خلسه دید که مرگ اپلگات پیامرسان را پیشگویی کرد، قبل از اینکه به بندر تمریا بروند آنها برای استراحت در گورس ولن توقف کردند، شهری که بیشتر به خاطر نزدیک بودن به ثاند مشهور است.
در آنجا، ینفر از بانک جیانکاردی بازدید و با مولنار جیانکاردی ملاقات کرد. ینفر به او گفت که مردم در حال تلاش برای دسترسی به حساب او در بانک ویوالدی در ناویگراد هستند. سپس آنها در مورد رشد و سقوط اقتصاد بحث کردند و مولنار اشاره کرد که پادشاهان شمالی ممکن است برای جنگ آماده شوند. ینفر سپس برخی از کارهای بانکی را از جمله ارسال پول به معبد ملیتل و آرتوزا برای مطالعات آیندهٔ سیری انجام داد. برای صحبت خصوصیتر با مولنار، او سیری را به همراه فابیو سَکس فرستاد تا شهر را ببیند، که در حین آن سیری توسط مارگاریتا لونتیه و تسایا د وریس دستگیر شد، زیرا آنها فکر میکردند که او یکی از دانشآموزان فراری آرتوزا است. البته پس از ملاقات با ینفر، همهچیز حل شد و آنها شب را با هم در آبگرم هرن نقرهای گذراندند. آنها بیشتر در مورد مطالعات آیندهٔ سیری و شایعات دیگر صحبت کردند. در همین حین سیری تصمیم گرفت تا فرار کند و گرالت را در هیرندم ببیند. ینفر نیز او را تا آنجا دنبال کرد، که منجر به پیوند مجدد او با گرالت پس از تقریبا 4 سال شد.
روز بعد، وقتی سیری از خواب بیدار شد، ینفر در باغی با گرالت مشغول مشاجره بود. آنها سپس با هم آشتی کردند و یکدیگر را به خاطر اشتباهات قبلی خود بخشیدند. سپس ینفر، ویچر و سیری را به ضیافتی در ثاند دعوت کرد.
کودتای ثاند
در آخرین شب ماه، ینفر توسط گرالت در ضیافت آرتوزا همراهی شد. ویچر در ابتدای ضیافت، قبل از اینکه با سابرینا گلویسیگ، رقیب دوران تحصیل ینفر در آرتوزا صحبت کند، به عشق خود اعتراف کرد. آنها سپس با فیلیپا ایلهارت و سیگسموند دیکسترا و پس از آن هم با تریس مریگولد صحبت کردند. پس از اینکه بخشها و شوراهای دیگر به ضیافت پیوستند، ینفر به گرالت گفت که از زمان نبرد سادن، او یکی از اعضای محفل بوده است. او همچنین به تریس یادآوری کرد که او و گرالت دوباره با هم هستند و به گرالت گفت که همهچیز را در مورد آنها میداند و نمیخواهد کلمهٔ دیگری در مورد آن بشنود. سپس ویچر را ترک کرد تا با تسایا و فرانچسکا فایندبر صحبت کند. در همان شب ینفر و گرالت در اتاقشان رفتند و گرالت با او در مورد گفتوگویش با ویلگهفورتز صحبت کرد.
در طول شب، جادوگران و جادوگران متحد نیلفگارد توسط فیلیپا ایلهارت و همراهانش دستگیر شدند. موقعیت ینفر ناشناخته بود، اما بسیاری او را یکی از خائنان فرض کردند. او سیری را نیز به دستور تسایا به جلسهٔ گارستنگ آورد. سیری در حالت خلسه قرار گرفته بود تا نتواند دروغ بگوید. او حقیقت پشت حملهٔ دل آنگرا را تایید کرد، جایی که دماوند تلاش کرده بود جنگ علیه نیلفگارد را تحریک کند. با این حال، از آنجایی که این یک حمله علیه امپراتوری بود، نیروهای امیر پاسخ دادند و شروع به ایجاد فشار به ادیرن و لیریا کردند. او سپس فاش کرد که پادشاه ویزیمیر دوم در طول شب ترور شده است. با نزدیک شدن سپیدهدم و پس از اینکه تسایا خائنان را آزاد کرد، درگیریای در گارستنگ شکل گرفت. سیری و ینفر در حین فرار مورد حملهٔ یک الف قاتل قرار گرفتند. ینفر با چاقو به او حمله کرد و آنها فرار کردند، اما باید از هم جدا میشدند، ینفر به سیری گفت که به لاکسیا برود و دنبال مارگاریتا بگردد، زیرا او در آنجا امن خواهد بود.
در حین مبارزه، فرانچسکا فایندبر از طلسم کوچکسازی روی ینفر استفاده و از جزیره خارجش کرد، قبل از اینکه رینس او را پیدا کند.
ینفر به مدت 47 روز در آن حال مخفی شده بود تا اینکه فرانچسکا او را آزاد کرد. به گفته ملکهٔ الفها، ینفر به شدت تحت تعقیب بود و ماندن در این حالت برای او امنتر بود. گرچه طلسم کوچکسازی میتوانست خطرناک باشد، اما ینفر مشکلی نداشت. فرانچسکا سپس تمام اتفاقاتی که در این مدت افتاده بود را به او گفت، از جمله اتفاقاتی که برای گرالت و سیری افتاد. به ینفر همچنین گفته شد که به دلیل گم شدنش، همه او را یکی از خائنان نیلفگارد میدانند. فرانچسکا او را دعوت کرد که به محفل بپیوندد و به او هشدار داد که برخلاف نقشههای محفل عمل نکند و از ینفر خواست تا این قول را به او بدهد، اما ینفر این کار را نکرد.
او با فرانچسکا و ایدا امین اپ سیونی به مونتهکالوو تلهپورت شد. بسیاری از جادوگران، از جمله سابرینا گلویسیگ، او را متحد ویلگهفورتز میدانستند و ینفر با نفرت زیادی از سوی همکاران سابق خود مواجه بود. ینفر فرینجیلا ویگو را به عنوان کسی که او را در نبرد سادن نابینا کرده، معرفی کرد.
پس از اینکه فیلیپا ایلهارت نقشهٔ خود در مورد ازدواج شاهزاده تانکرد تیسن از کوویر با سیری برای ایجاد سلطنت شمالی که مخالف نیلفگارد بود را مطرح کرد، ینفر دربارهٔ زندگی و قدرت سیری به همه گفت. سپس جادوگران متوجه پتانسیل واقعی سیری به عنوان فرزند خون ارشد شدند. فرانچسکا داستان لارا دورن را به آنها گفت. آنها با همکاری هم نسلهای ژنتیکی خون ارشد را که به سیری منتقل میشد، کشف کردند.
سپس محفل در مورد محل نگهداری سیری صحبت کرد، یکی از اسیرها به آنها گفت که امپراتور دختری با خون ارشد ندارد، اما محفل فکر میکرد که سیری باید توسط ویلگهفورتز دستگیر شده باشد. پس از این اطلاعات، ینفر وحشت کرد، زیرا سیری یا در اسارت ویلگهفورتز بود یا از پورتال تور لارا عبور کرده و احتمالا مُرده یا به طور غیرقابل برگشتی گم شده بود. او عمیقا از اینکه سیری را وارد این ماجراها کرده بود پشیمان بود.
ینفر با تریس و فرانچسکا صحبت کوتاهی کرد و به راحتی متوجه شد که فرانچسکا به او اجازه نمیدهد تنها با تریس صحبت کند، او امیدوار بود که تریس به او کمک کند تا از قلعه فرار کرده و به دنبال سیری برود. ینفر متوجه شد هیچ یک از جادوگران نمیخواهند به او کمک کنند، یا مانع از تنها ماندن او با کسانی که میتوانند این کار را کنند میشوند. وقتی فرینجیلا ویگو به او نزدیک شد، ینفر خودش را مشغول به خوردن صدف نشان داد. جادوگر نیلفگاردی اقدامات خود در تپهٔ سادن و اتفاقات گذشته را مطرح کرد و بین آنها آرامشی غیرعادی برقرار شد. فرینجیلا که میدانست ینفر در حال تلاش برای فرار است، به این نکته اشاره کرد که این کار با توجه به حصار جادویی اطراف مونتهکالوو و صدفهایی که مشغول خوردنشان بودند بسیار خطرناک است. او دوستانه از ینفر خواست تا منصرف شود و این کار را انجام ندهد، اما از آنجایی که آنها با هم دوست نبودند، ینفر آزاد بود تا هر کاری که خودش میخواست را انجام دهد. البته این اطلاعات به ینفر کمک کرد تا از قلعه خارج شود.
در اسکلگ
تلهپورت کورکورانهٔ ینفر بدون عواقب نبود، زیرا او به جایی تلهپورت شد که صدفها از آنجا آمده بودند. پس از یک رویارویی بیادبانه با اسکلگههایی که در آنجا مشغول ماهیگیری بودند، از او مانند یک مهمان پذیرایی شد، در حالی که منتظر کرخ ان کریت بود تا با او در مورد سیری صحبت کند. هنگامی که کرخ آمد، به ینفر گفت که قصد دارد او را به ناویگراد بفرستد تا به خاطر جنایات احتمالیاش محاکمه شود، زیرا معتقد بود که او به ویلگهفورتز کمک کرده است. ینفر به او گفت که قصد ندارد به ناویگراد برود تا دوباره کوچکسازی و زندانی شود. سپس به کرخ گفت که قصد پیدا کردن سیری را دارد و به کرخ یادآوری کرد که او نیز برای محافظت از شاهدخت جوان در گذشته عهدی بسته است. در نهایت کرخ راضی شد تا به او کمک کند و ینفر به هیندرزفیال رفت تا از الماس مقدس برای مگاسکوپی خود و ارتباط با دیگران استفاده کند، اما او در واقع قصد داشت تا با طعمه کردن خودش توجه ویلگهفورتز را جلب کند.
با الماس، او با تریس ارتباط برقرار کرد، زیرا میخواست اگر اقدامات بعدیاش منجر به مرگش شدند، یک نفر از اینکه چه اتفاقی برای او افتاده مطلع باشد. با این حال، او به سرعت متوجه شد که چیزی اشتباه است، فیلیپا نیز در اتاق کنار تریس بود. ینفر فهمید که تریس تصمیم خود را گرفته و به محفل وفادار است، زیرا فیلیپا مکالمه را ادامه داد و به ینفر گفت که او را به خاطر فرارش به عنوان خائن خواهند شناخت. ینفر از آنها خواست حداقل نام او را پاک کنند تا در تلاش برای یافتن سیری و گفتن حقیقت به سیری نمیرد، اما فیلیپا نپذیرفت، زیرا انجام این کار به نفع محفل نبود. ینفر که ناامید شده بود، برای جلوگیری از بروز هرگونه آسیب احتمالی به دختر خواندهاش، تصمیم گرفت در هر صورت و حتی اگر در جستوجوی سیری برای خودش اتفاقی بیفتد، سرنخهایی برای دیگر جادوگران به جا بگذارد.
مدت کوتاهی بعد، ینفر با کشتی و داوطلبانی از جمله پسر کرخ، یلمار، به سمت سدنا (بخشی بدنام درون دریای میان جزایر اسکلگ) حرکت کرد، زیرا متوجه شده بود که شخصی بلافاصله پس از کودتا به آنجا تلهپورت کرده است و بنابراین احتمالا راهی برای تلهپورت به مخفیگاه ویلگهفورتز است. اما، او میدانست که این راه بسیار خطرناک خواهد بود. یلمار سعی کرد با او همراه شود، زیرا او هم میخواست سیری را نجات دهد، اما ینفر نپذیرفت و او را تهدید کرد. سپس ینفر به سمت سدنا رفت و ناگهان طوفانی غیرطبیعی شروع شد و کشتی و تمام افرادی که در آن بودند را تلهپورت کرد.
دستگیری در قلعهٔ استیگا
با این حال، حدس ینفر درست بود و او مستقیما به قلعهٔ استیگا، مخفیگاه اصلی ویلگهفورتز منتقل شد و ویلگهفورتز هم بلافاصله ینفر را که در تلاش برای پیدا کردن سیری بود، دستگیر کرد. او به مدت دو ماه در سیاهچالهای قلعه زندانی بود و به اتاقهای مختلف قلعه منتقل شد. زمانی که او را از اتاقکها بیرون میآوردند، ینفر در مسیرش هیچ سرنخی برای فرار پیدا نمیکرد. آنها همچنین او را با دیمیتریوم غل و زنجیر میکردند تا نتواند از جادو استفاده کند. یک روز، ینفر را آوردند تا ویلگهفورتز را ملاقات کند، او سعی کرد تا او را در مورد مرگ سیری و گرالت متقاعد کند، اما فایدهای نداشت. هنگامی که او را به اتاقش بازگرداندند، با لئو بونهارت ملاقات کرد، که به او گفت چگونه سیری را دستگیر و او را مجبور به مبارزه و کُشتن کرده و اینکه چگونه خودش چند جادوگر را کُشته است. علیرغم این ادعاها، ینفر به او گفت که در مقابل حریفی واقعی مانند گرالت هیچ کاری نمیتواند کند. سپس بونهارت سعی کرد تا به او تجاوز کند. اما ینفر علیرغم محدودیتهایش توانست با چنگالی که قبلا از روی میز ناهارخوری برداشته بود، به صورت او ضربه بزند.
پس از دستگیری سیری، سربازان قلعه ینفر را نیز گرفتند، اما زمانی که گرالت به قلعه رسید، او را پیدا و آزاد کرد. گرچه ینفر ضعیف شده بود، اما به گرالت در حملهاش به قلعه کمک کرد تا سیری را نجات دهند. سپس آن دو با ویلگهفورتز روبهرو شدند و با او جنگیدند. ینفر در نهایت از ویلگهفورتز شکست خورد و او شروع به شکستن استخوانهایش کرد، تا اینکه ریجس مانع شد و ینفری که به شدت زخمی شده بود را نجات داد، اما سپس خودش توسط جادوگر کُشته شد. در نهایت گرالت توانست ویلگهفورتز را بکُشد، زیرا مدالیونی که فرینجیلا به او داده بود، فرصتی برای پیروزی در مبارزه ایجاد کرد. ینفر با کمک گرالت آنجا را ترک کرد و سرانجام آنها سیری را در قلعه پیدا کردند و ینفر او را در آغوش کشید. هنگامی که آن سه در حال ترک کردن قلعه بودند، تنها راه خروجی توسط استفن اسکلن و گروهش مسدود شده بود. او گرالت و سیری را از پلهها به سمت خروجی دنبال کرد، آنها هر کسی را که میخواست مانعشان شود را کُشتند، در نزدیکی خروجی، هر سه، همراه با گروه اسکلن توسط امیر و نیروهایش که به تازگی وارد شده بودند متوقف شدند. امیر برای پنهان کردن رابطهاش با سیری و جلوگیری از هرگونه تلاشی برای بازپسگیری او، به گرالت و ینفر حق انتخاب داد تا با بریدن مچ دست خود در حمام، در آرامش بمیرند و آنها که راهی دیگر نداشتند، موافقت کردند. سپس آنها با سیری خداحافظی کردند و ینفر امیر را مجبور کرد تا به او قول دهد سیری را اذیت نمیکند و حتی باعث گریه کردنش نمیشود. قبل از اینکه جادوگر و ویچر را در اتاق حمام تنها بگذارند تا برای خودکشی آماده شوند. آن دو که معتقد بودند آخرین لحظات زندگیشان را میگذرانند آن را صرف عشق ورزیدن به همدیگر کردند و پس از آن هنگامی که آنها برای پایان دادن به زندگیشان از نگهبان خواستند تا چاقویی به آنها دهد، با تعجب متوجه شدند که سیری آنجاست و میگوید که بقیه قلعه را ترک کردهاند. سیری به آنها گفت که وقتی فهمید دیگر هرگز والدین خود را نخواهد دید، به شدت گریه کرد و با این کار، امیر قولش به ینفر را زیر پا گذاشت و او تصمیم گرفت هر سهٔ آنها را رها کند.
سپس هر سه با هم از آنجا رفتند و در جلسی توقف کردند تا بفهمند چه اتفاقی برای اجساد اعضای گروه موشها که سیری برای مدتی به آنها پیوسته بود افتاده است که متوجه شدند یک گوردخمه برای آنها ساخته شده است و ینفر اشاره کرد که این اقدام شهر را از خشم احتمالی نجات داد. آنها سپس به کلرمونت سفر کردند و سیری میدانی که در آن مجبور به مبارزه میشد را نابود کرد. آنها به سفر در ابینگ ادامه دادند و به چهرههایی افسانهای تبدیل شدند.
رویارویی با محفل جادوگران
یک شب با ینفر و سیری تماس گرفته شد و از آنها خواستند به نزد محفل بیایند. ینفر گفت که سیری را مجبور به آمدن نمیکند، اما آنها را میبیند و از آنها خواست تا اجازه دهند سیری کمی بیشتر با گرالت بماند و او در عوض با کمال میل مطمئن خواهد شد که سیری با آنها ملاقات خواهد کرد. ینفر به گرالت گفت که به آنجا میرود و سیری همراه او خواهد بود و پس از آن دوباره همدیگر را ملاقات میکنند. سیری پس از بازدید از توسان، ملاقات با گرالت و نجات دندلاین، به ینفر در قلعه مونتهکالوو پیوست، جایی که آنها با محفل روبهرو شدند. آنها به سیری از نقشههای خود گفتند. ینفر سعی کرد از حق رای خود استفاده کند تا سیری بتواند گرالت را ببیند و او را از وضعیت خود مطلع کند، اما محفل او را از حق رای محروم کرد، زیرا او از پیوستن به آنها امتناع و فرار کرده بود. با این حال، فیلیپا ایلهارت رای مثبت و به سیری اجازهٔ رفتن داد، ینفر همراه با تریس سیری را برد تا دوباره گرالت را ببیند.
خداحافظی و آرامش
ینفر، سیری و تریس به ریویا رسیدند، در راه، ینفر که از احساس تریس نسبت به گرالت با خبر بود، به او گفت که هرگز عشق ویچر را نخواهد داشت، زیرا او به جای سیری، محفل را انتخاب کرده بود. کمی بعد آنها متوجه شدند که شورشی در ریویا به راه افتاده و سیری که میدانست گرالت در خطر است همراه با ینفر و تریس به سمت او شتافتند. ینفر توسط جمعیت مورد حمله قرار گرفت، اما از جادوی خود علیه آنها استفاده کرد و آنها را عقب راند، تریس که گرفتار شده بود به ینفر التماس کرد تا از شهر فرار کنند، اما ینفر گوش نکرد و به رفتن به داخل شهر ادامه داد تا جایی که در حین مقابله با جمعیت بیهوش شد و تریس او را نجات داد. سپس دو جادوگر از قدرت ترکیبی خود استفاده کرده و باعث باریدن تگرگ و متفرق شدن مردم شدند. سپس گرالت را پیدا کردند که گرچه هنوز زنده بود، اما به صورت مرگباری زخمی شده بود. ینفر هر طلسمی که به ذهنش میرسید و ممکن بود او را نجات دهند را امتحان کرد، با اینکه می دانست جادویش نمیتواند به او کمکی کند. اما ینفر آنقدر ادامه داد تا اینکه انرژیاش تمام و باعث شد تا بیهوش شود. سپس ایهاراکوئکس رسید، با کمک او و همچنین قدرت سیری، یک قایق ظاهر شد و گرالت و ینفر در آن قرار گرفتند. سپس سیری وارد قایق شد و گرالت و ینفر را به جزیره مالوس برد تا در کنار هم به آرامش برسند.
9 دیدگاه
حسن
چقد تو بازی و سریال شبیه همن
بقیه همه فرق دارن
artin
سلام بین ینفر تو بازی و ینفر سریال کدومشون بیشتر به توصیفات نویسنده تو کتاب نزدیک تره؟
Sara
Happy New Year 2023 to all WWP team memers!. I wish you all good health, good fortune, happiness, and success❤️
Sara
*members
nobody
عجب سایت خفنی دارید دمتون گرم
کیف کردم با خوندن زندگینامه ها و اژدها ها
سارا
سلام سلام. حالتون چطوره؟؟
:))
پاراگراف ملاقات با گرالت، خط آخرش، فعل نجات داد رو درست ننوشتین
«با این کار جان ینفر را نجات. ینفر تحت تاثیر…»
Danial MKمدیر کل
سلام، ویرایش شد.
سارا
به به😍 عاالییی
خسته نباشید
Zain
توصیفات بازی و کتاب اصلا مطابق مشخصات ظاهری بازیگری که برای نقش ینیفر انتخاب کردن نبود!! بنظرم واقعا واقعا نقش سیری و ینیفر حیف شد 🙁
بازیگرها جوان و تازه کار بودن و ینیفر اصلا با نقشش مطابقت نداشت! نتفلیکس نقش های اصلی مونث سریال رو حیف کرد!