مجموعه کتابهای ویچر توسط آندژی ساپکوفسکی، نویسندهٔ لهستانی خلق شدند. گرالت به عنوان شخصیت اصلی این مجموعه برای اولین بار در مجلهٔ لهستانی فنتستیکا حضور یافت و از آن زمان تا به حال 8 کتاب از مجموعهٔ ویچر منتشر شده است. از دنیای ویچر اقتباسهای زیادی در رسانههای مختلف انجام شده اما موفقترین این اقتباسها با اختلاف سری بازیهای ویچر، ساختهٔ استودیو سیدی پراجکت رد هستند که باعث محبوبیت روزافزون مجموعهٔ ویچر شدند.
گرالت، قهرمان مجموعهٔ ویچر شاید یکی از متفاوتترین قهرمانهایی است که در ژانر فانتزی وجود دارند، او کسی است که در جامعه به عنوان یک بیگانه شناخته میشود و مردم او را طرد میکنند اما باز با این حال گرالت انتخابهای اخلاقیای انجام میدهد که او را فراتر از یک هیولاکش عادی نشان میدهد. در این مقاله سعی شده دربارهٔ ویژگیهای مهم اثر ساپکوفسکی و تفاوت شخصیت اصلی آن با سایر آثار فانتزی پرداخته شود.
مفهوم فانتزی مدتها است که بعد کاملا ادبی خود را کنار گذاشته و به یک پدیدهٔ جهانی تبدیل شده است که در تنوع متون بسیار زیاد است. این ژانر میتواند شامل افسانهها، اشعار قرون وسطایی، اساطیر، رمانهای ماجراجویانه و… باشد، اما چیزی که آن را از ژانر علمی تخیلی جدا میکند این است که در آثار علمی تخیلی یک دیدگاه علمی وجود دارد و در آنها سعی شده است که توسعهٔ تمدن بشری پیشبینی شود ولی در آثار فانتزی این دیدگاه به ندرت وجود دارد، در واقع در آثار فانتزی معمولا زیاد به اختراعات و وجه علمی اهمیت داده نمیشود بلکه عنصر جادو است که اهمیت زیادی دارد. اکثر آثار فانتزی در یک دنیای دیگر ولی مبتنی بر واقعیتهای قرون وسطی جریان دارند و دنیای آنها با جادو اداره میشود نه با قوانین فیزیک. یکی از قابل تشخیصترین متون در ژانر فانتزی، مجموعهٔ ارباب حلقهها نوشتهٔ جی.آر.آر تالکین است، درباره مجموعهٔ ویچر نیز این موضوع تا حدود زیادی صدق میکند، مجموعهای که به عنوان اولین و برترین مجموعهٔ فانتزی در کشور لهستان شناخته میشود و مایهٔ مباهات مردم این کشور است.
همانطور که بالاتر گفته شد، علاقهمندان میتوانند در رسانههای مختلف همراه گرالت باشند اما کتابهای نوشته شده توسط آندژی ساپکوفسکی به عنوان منبع اصلی برای شناخت شخصیت گرالت شناخته میشوند، اولین کتاب از این مجموعه در سال 1992 منتشر شد و آخرین آن نیز در سال 2013 با نام فصل طوفانها عرضه شد، وقایع کتاب فصل طوفانها قبل از 5 کتاب قبلی رخ میدهد و خط داستانی آن 5 کتاب را دنبال نمیکند، این کتاب مانند دو کتابی که شامل داستانهای کوتاه هستند، بیشتر روی شخصیت گرالت تمرکز دارد در نتیجه خواندن آن برای شناخت بیشتر گرالت ریویایی ضروری است.
فرهنگ عامه در سالهای اخیر به سمتی رفته است که دوباره شخصیتهای بینقص و بینظیر محبوب شدهاند، به طور مثال محبوبیت ابرقهرمانها را در نظر داشته باشید، ابرقهرمان کمیکها در واقع چهرهٔ دیگری از قهرمان اسطورهها هستند که هر کدام با تجسم متفاوتی از شر مبارزه میکنند، اما چیزی که اسطورهها و ژانر فانتزی را از کمیکها متفاوت میکند نمادگرایی است، در کمیکها نمادگراییهای پیچیده به ندرت یافت میشوند ولی از آن طرف در اسطورهها و آثار فانتزی به وفور وجود دارند، بنابراین در بررسی آثار فانتزی پرداختن به نمادها مهم است. مجموعهٔ ویچر نمادگراییهای متفاوت و زیادی دارد اما این نمادها کاملا با چیزی که در آثاری چون هری پاتر و یا ارباب حلقهها وجود دارند، متفاوت است.
علاقهمندان میتوانند در رسانههای مختلف همراه گرالت باشند اما کتابهای نوشته شده توسط آندژی ساپکوفسکی به عنوان منبع اصلی برای شناخت شخصیت گرالت شناخته میشوند، اولین کتاب از این مجموعه در سال 1992 منتشر شد و آخرین آن نیز در سال 2013 با نام فصل طوفانها عرضه شد.
هیولاکش
اسطورهها بیشک بیشترین تاثیر را در ژانر فانتزی داشتهاند پس بررسی آنها برای شناخت فانتزی بسیار مفید است. قهرمان اسطورهها در اصل شخصیتی نیمه الهی دارند، این شخصیتها در مرز انسان و جهان الهی قرار دارند و این ویژگی اکثرا به خاطر منشأ نیمه الهی این شخصیتها است.
به عنوان نمونه میتوان به شخصیت هرکول از اسطورههای یونانی اشاره کرد، او به واسطه فرزند زئوس بودن منشأ الهی دارد و از طرفی نیز نیمهٔ دیگر اون انسانی است. این دسته از قهرمانها معمولا سفری را آغاز میکنند و در این سفر تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد هدف آنها، یعنی نجات خود و جهان است و کلیهٔ اقدامات قهرمان در جهت هدف او انجام میشود، در طول سفر این قهرمانها معمولا آزمایشهایی قرار دارند تا شخصیت آنها پختهتر و عمیقتر بشود. چیزی که مهم است این است که قهرمان اسطورهها از ابتدا تا انتها به عنوان نمایندهٔ جامعهٔ خاصی شناخته میشود و تمامی اقدامات او براساس هنجارهای اجتماعی و فرهنگی جامعهای است که قهرمان نمایندهٔ آن است، در نتیجه قهرمان اسطورهها به هیچ وجه از یک خلاء فرهنگی ناشی نمیشوند.
آثار فانتزی نیز معمولا از الگوی بالا استفاده میکنند، این آثار قهرمانهایی را میسازند که به واسطهٔ نژاد، خانواده و… آنها پیشزمینهٔ خاصی دارند و نمایندهٔ جامعه خود هستند، به عنوان مثال شخصیتهای اصلی مجموعهٔ ارباب حلقهها میتواند نمونهٔ خوبی برای این موضوع باشند، هرکدام از آنها نمایانگر جامعهٔ خاصی هستند و تنها با همکاری با هم میتوانند دنیا را نجات دهند، در کنار نمایندهٔ جوامع مختلف نمایندهٔ الهی، گندالف، نیز آنها را همراهی میکند.
آندژی ساپکوفسکی تصمیم گرفت این الگو را به میزان قابل توجهی تغییر دهد، بیشترین میزان این تغییر را در شخصیت اصلی، یعنی؛ گرالت مشاهده میکنیم، کسی که نه نمایندهٔ جامعهای است و نه جامعهای علاقه دارد که او به جامعه بپیوندد. گرالت برخلاف قهرمان اسطورهها و اکثر آثار فانتزی کاملا زادهٔ ناهنجاری فرهنگی است.
قهرمان اسطورهها با از بین بردن شر، نظم را برقرار میکنند و برای آنها ارزشها و الگوهای رفتاری بسیار حائز اهمیت است، ارزشهایی که پایه و اساس دنیای ارائه شده در اسطوره را تشکیل میدهند. اما برای گرالت قضیه متفاوت است او همیشه بین خیر و شر حرکت خواهد کرد، گرالت به معنای واقعی نه قهرمان است و نه ضد قهرمان، او فردی است که به واسطهٔ شرایط محیطی باید تصمیمات سختی را بگیرد و نتایج این تصمیمات به هیچ وجه به خیر و شر مطلق ختم نمیشود، بلکه او بین دو مرز شر جزئی و خیر جزئی حرکت میکند. این شرایط و ویژگیهای خاص ویچر از منشأ آن ناشی میشود.
گرالت یک جهشیافته است، کسی که از جامعه طرد شده و به واسطهٔ آزمایشها و تمرینهایی که گذرانده به یک هیولاکش ماهر یا همان ویچر تبدیل شده است، توصیفهای بالا برای بقیه ویچرها نیز صدق میکند. مردم از ویچرها میترسند، با اینکه ویچرها همگی انسان هستند اما تفاوتشان با مردم عادی باعث این ترس شده است. گرالت مانند بقیه ویچرها به یک فراموشی کامل تبدیل شده است، برای کُشتن هیولاها آنها استخدام میشوند اما پس از انجام کارشان به سرعت طرد میشوند، مرگ آنها برای کسی اهمیت ندارد و خیلیها حتی از مرگ ویچرها خوشحال میشوند چون که این عده ویچرها را گناهی نابخشودنی از طرف انسانها میدانند و معتقدند وجود ویچرها باعث رخ دادن عذاب میشود.
با جملات قبل میتوان به راحتی متوجه شد که ویچرها جز هیچ جامعهای نیستند، آنها فراموش شدگانیاند که برای به دست آوردن مبلغ اندکی هیولا میکشند و این تنها کاری است که ویچرها در آن ماهر هستند. پس وضعیت قهرمان مجموعه ویچر کاملا با شرایط قهرمان اسطورهها متفاوت است. گرالت به عنوان یک ویچر تخصص در کُشتن هیولا دارد، هم کیشان او که تعداد اندکی هستند در دژهایی مانند کر مورهن آموزش دیدهاند، ویچرها نیز مربی و معلم دارند اما نه آن معلمی که در سایر آثار فانتزی مشاهده میشوند. ویچرها سنت خود را دارند ولی بر توسعهٔ هیچ جامعهای غیر از خود تأثیری ندارند. انزوا کلید اصلی در شناخت ویچرها است، کلمهای که بر پیشانی هیولاکشهای خلق شده توسط ساپکوفسکی حک شده است.
گرالت با تمام شرایط همچنان به سنتها و ارزشهای جوامع مختلف احترام میگذارد، اما با این حال مردم همواره او را قضاوت میکنند، قهرمان خلقشده توسط ساپکوفسکی تنها با مرگ آرامش را مییابد، زیرا او در طول زندگی همواره با تهدیدها و پیش قضاوتهای مردم دست و پنجه نرم میکند، با تمام این اوصاف او به معنای واقعی خوش قلب است، جوامعی که خود طرد شدهاند مانند الفها و دورفها به واسطهٔ حمایتهای گرالت، او را دوست خود میدانند. شرایط گرالت ما را به یاد شرایط افراد پلید و شرور در آثار مختلف میاندازد، اما ساپکوفسکی با شجاعت این کلیشه را میشکند و نشان میدهد که امکان دارد از چنین شرایطی شخصیتی مثل گرالت خلق شود و تنها شخصیتهای منفی زادهٔ چنین شرایطی نیستند، او با اثر خود بیان میکند که این کلیشهها همواره واقعی نیستند و ممکن است واقعیت جور دیگری رقم خورده باشد.
گرالت یک جهشیافته است، کسی که از جامعه طرد شده و به واسطهٔ آزمایشها و تمرینهایی که گذرانده به یک هیولاکش ماهر یا همان ویچر تبدیل شده است، توصیفهای بالا برای بقیه ویچرها نیز صدق میکند. مردم از ویچرها میترسند، با اینکه ویچرها همگی انسان هستند اما تفاوتشان با مردم عادی باعث این ترس شده است.
هرج و مرجی بیپایان
در اسطورهها، محیطها و اتمسفر آنها بسیار مهم هستند، برای بررسی فضاهای مجموعهٔ ویچر دو مکان بندر کراک و قلعهٔ ریزبرگ را در کتاب فصل طوفانها مورد بررسی قرار میدهیم، بندر کراک جایی است که ماجراجویی گرالت در این کتاب آغاز میشود و قلعه ریزبرگ جایی است که گرالت وظیفهٔ خود را انجام میدهد.
بندر کراک شامل چند قسمت است، بخشی به نام پالمیرا که منطقهای از لذتها و سرگرمیهای ممنوعه است و همچنین جیببرها در آن جولان میدهند، قسمتی دیگر که در پشت نخلستانها است و در آن شهروندان ثروتمند زندگی میکنند و همچنین مکانهایی برای اقامت و سرگرمی که همان سرگرمیهای بخش پالمیرا را ولی با قیمتی بسیار بالاتر ارائه میدهند. آخرین بخش نیز در بندر کراک، کاخ سلطنتی است، آن کاخ، قصر غیرمعمولی است زیرا قبلا معبد بوده و بعدها گسترش پیدا کرده و تبدیل به کاخ شده است.
گرالت ماجراجویی خود را نه در پالمیرا بلکه در پشت حصارها آغاز میکند، او با استقبال نسبتا خوبی مواجه میشود و یک باند اراذل و اوباش با او درگیر میشوند! همانطور که دیدید اولین محیطی که شخصیت اصلی در آن وارد میشود اتمسفر تاریکی دارد، در دنیای ویچر هیچ جای امنی وجود ندارد، بخش جالب ماجرا در ادامه و در کاخ سلطنتی رخ میدهد، شخصیتهایی که با آنها در کاخ روبهرو میشوید به جای آنکه مانند باقیه فانتزیها افرادی شسته و رفته و با اصالت باشند در واقع کسانی هستند که با یک قاتل و غارتگر تفاوت چندانی ندارند، زیرا دنیای ویچر در یک آشوب تمامنشدنی جریان دارد. بندر کراک به عنوان نمونهای از محیطها و فضاهای دنیای ویچر، مکانی پر از خطر، بازیهای سیاسی، توطئهها، خیانتها و… است.
قلعه ریزبرگ حتی خطرناکتر و تاریکتر از بندر کراک است، قلعهٔ سادهای که در بین کوهها قرار دارد اما با نگاهی دقیقتر میتوان ساختمانهای خام و زشت آن را دید، ساختمانهایی که در قلعههای دیگر یافت نمیشوند. ریزبرگ در اصل یک موسسه تحقیقاتی است که توسط جادوگران مدیریت میشود و مکانی برای آزمایشهای گوناگون بوده است، وقتی همراه گرالت وارد این قلعه میشوید به آلوده بودن آن پی میبرید، هرچه بیشتر در این قلعه وقت میگذراید بیشتر به ماهیت دوگانهٔ آن پی میبرید. از طرفی ریزبرگ مرکز تحقیقاتی است که باید اختراعاتی در آن ارائه شود که به همه خدمت کند ولی گویا در واقع این قلعه به کانون شرارتی تبدیل شده است که گرالت وظیفهٔ پاکسازی آن را دارد.
تمام محیطهای دنیای ویچر کم و بیش همین حال و هوا را دارند، فضایی مسموم در همه جا حس میشود و جهان ویچر در یک هرج و مرج ثابت است، گرالت به عنوان یک قهرمان با وجود اینکه ویژگیهای سایر قهرمانان را ندارد در اصلاح این پلیدیها قدم میگذارد.
در اسطورهها همانطور که در بالا گفته شد در سفری که شخصیت اصلی طی میکند خود را میشناسد و به تواناییهای خود پی میبرد، در مجموعهٔ ویچر توصیف دیگران بسیار مهمتر است، گرالت همواره سعی دارد به انگیزه اطرافیانش پی ببرد تا اینکه به فکر خودشناسی باشد، چون خود او کسی است که همواره در حال سفر بوده و از مرحلهٔ خودشناسی عبور کرده است.
پدیدههای مختلفی در اینجا مورد بررسی و تحقیق قرار گرفتهاند، ویچر. کارهای متفاوتی نیز در اینجا انجام شده، کارهایی که نه همهشان قانونی هستند و نه همهشان ممنوعه. هدف وسیله را توجیه میکند، این جمله را باید سر در دروازههای ریزبرگ با طلا نوشت.
آلگرنون گوئین کمپ به گرالت در فصل طوفانها
شر در دنیای ویچر
در اسطورهها امکان حذف کامل شر وجود ندارد و قهرمان تنها جلوههای فعلی او را از بین میبرد. شر مانند محرکی است برای فراتر رفتن از شرایط کنونی، در واقع نیرویی است که اقدامات قهرمان اسطوره را پویا میکند و بدون آن هیچ تغییری در جهان رخ نمیدهد، در اسطورهها و اکثر فانتزیها این شر منشأیی فراطبیعی دارد و غالبا از خدایان ناشی میشود، ولی در مجموعهٔ ویچر ساختار شر بسیار پیچیدهتر است و صرفا با قدرت فراتر از دسترس بشر قابل توضیح نیست.
دنیای ویچر دنیای تاریکی است و به نظر میرسد که شر در تار و پود آن تنیده شده است. در این دنیا عدهای عاملان شر و عدهای دیگر قربانیان آن هستند. در دنیای ویچر شر چند لایه است و به راحتی وجههای مختلف آن قابل شناسایی نیست، افراد خوب در این دنیا کسانی هستند که با داشتن فرصتی برای بدی کردن، این کار را انجام نمیدهند. بگذارید با مثالی لایههای شر را در ویچر بهتر توضیح دهم. شخصیت دگرلاند، جادوگری با استعداد است که در موسسهٔ ریزبرگ مشغول به فعالیت است او نه مانند بقیه افراد پلید عقدهای از کودکی دارد و نه بیماری روانی خاصی دارد، اما شنیعترین و ناگوارترین آزمایشها را در جهت پیشرفت جادو و علم انجام میدهد، شیفتگیهای غیر اخلاقی او به آزمایشهای ممنوعه او را به عنوان نمایندهٔ فساد جادوگران تبدیل میکند و او تبدیل به عامل شر میشود. شخصیتهای دیگر ویچر نیز به این شکل هستند، انگیزهٔ آنها از کاری که انجام میدهند، آنها را فراتر از یک شخصیت سیاه و یا سفید مطلق میبرد.
یکی دیگر از صورتهای شر را میتوان در دخالت جادوگران در سیاست دید، صورتی که اتفاقا توسط ساپکوفسکی زیاد نشان داده شده است، جادوگرانی چون فیلیپا، ویلگهفورتز، دگرلاند و… که با سیاسی بازیهای خود وجههٔ دیگر شر را نشان میدهند و هرج و مرج به وجود میآورند.
یکی از جنبههای دیگر تاریکی در دنیای ویچر استثمار است، استثماری که حاکمان و پادشاهان بر مردم خود روا میدارند. ثروت و شر در خیلی از مواقع با هم نسبت دارند، در دنیای ویچر نیز همینطور است. پادشاهیهای تمریا و ردینیا کمر مردم خود را با مالیاتهای سنگین میشکنند تا خاندان اشرافی در عیش و نوش غرق شوند.
گرالت اگر قهرمان یک داستان اسطورهای بود باید با تمام وجوه شر که تعدادی از آنها بالاتر گفته شدند، مبارزه میکرد، اما گرالت اینطور نیست، او تنها از پس مبارزه با هیولاها بر میآید، او در بهترین حالت میتواند هیولا صفتهایی چون دگرلاند را بکُشد اما در برابر سیاستهای فاسد و ظلمهایی که در سطح وسیعتر رخ میدهد، کاری از دست گرالت ساخته نیست. گرالت نمیتواند طرز فکر مردم را تغییر دهد و به دعواهای نژادی خاتمه دهد، او تنها میتواند خود را خنثی نگه دارد و وارد بازیهای سیاسی و نژادی نشود. جنبهٔ شر دنیای ویچر را به آشوب ثابتی سوق میدهد و میتوان فهمید که مثل دنیای ما در دنیای ویچر شر حتی کاهش پیدا نمیکند.
قهرمانهای سنتی وقتی هیولایی را شکست میدهند، باعث میشوند که از میزان شر کاسته شود و تعادل به جهان برگردد، اما قضیه برای گرالت از بیخوبن متفاوت است، شر در این دنیا ثابت است و کُشتن هیچ هیولایی باعث کاسته شدن میزان شر نمیشود. نقطهٔ قوت مجموعهٔ ویچر این است که نشان میدهد اگر شر ناشی از یک دیدگاه و یا یک فرهنگ اشتباه و ناقص است نمیشود آن را با کُشتن هیولاها و یا قهرمان بازیها نجات داد، بلکه این فرهنگ است که باید تغییر کند تا اوضاع بهبود یابد.
دنیای ویچر دنیای تاریکی است و به نظر میرسد که شر در تار و پود آن تنیده شده است. در این دنیا عدهای عاملان شر و عدهای دیگر قربانیان آن هستند. در دنیای ویچر شر چند لایه است و به راحتی وجههای مختلف آن قابل شناسایی نیست، افراد خوب در این دنیا کسانی هستند که با داشتن فرصتی برای بدی کردن، این کار را انجام نمیدهند.
سقوط اسطوره
گرالت از ریویا مثال بارزی از تحول در قهرمان اسطورهها است، ساپکوفسکی در کتاب خود به قشر جدا افتاده از جامعه نگاه ویژهای میکند و الگوهای پیشین را از نو برای خود تعریف میکند، او ترجیح میدهد قهرمانی از جنس فراموش شدن و طرد شدن خلق کند و نوع جدیدی از قهرمان را برای فرهنگ عامه به وجود آورد.
عنصر اصلی بازنگری نسبت به الگوهای پیشین که توسط ساپکوفسکی استفاده شده، بی هویت کردن قهرمان است، در اسطورهها قهرمان از نظر الهی اهمیت دارد و خلق شده است تا جهان را نجات بدهد اما گرالت اینگونه نیست، داستان او بسته است و همچنین او در اتفاقهای خاص و محدودی تأثیر دارد.
در حماسه ویچر عناصر فانتزی مختلفی وجود دارند، از الف، دورف، اژدها گرفته تا موجوداتی از اساطیر اسلاوی. این موجودات تحت تاثیر تفسیرهای ساپکوفسکی قرار گرفتهاند و ممکن است با چیزی که در اساطیر به آنها اشاره شده است، بسیار تفاوت داشته باشند و به نمادهای جدیدی تبدیل شده باشند، این موضوع یکی دیگر از عناصر بازنگری در اسطورهها اشاره دارد.
آخرین عنصری که به تخریب الگوهای پیشین اشاره دارد، بحث شر و فساد است، همانطور که بالاتر توضیح داده شد، در اسطورهها دشمن یا شرور اصلی منشأیی فراطبیعی دارد، اما ویچر از این الگو پیروی نمیکند، در ویچر مثل نغمهٔ آتش و یخ بخش اعظمی از فساد ناشی از سیاستکاریها و قدرت طلبیها است، از طرفی پادشاهانی هستند که به خاطر قدرتطلبی و عیاشی خود وضعیت را بر مردم دشوار میکنند و از طرف دیگر جادوگران با دخالتهای سیاسی باعث هرج و مرج میشوند.
در آخر باید گفت که مجموعهٔ ویچر با وجود شکستن برخی از الگوهای اصلی اسطورهها توانسته قهرمانی را بسازد که توسط فرهنگ عامه بسیار مورد پذیرش قرار گرفته است. هر یک از تصمیمات مجموعهٔ ویچر دو راهیهای اخلاقیای را به وجود میآورند که باعث هر چه جذابتر شدن این دنیا میشود.
آندژی ساپکوفسکی توانسته با خلق گرالت و شخصیتپردازی منسجم و مناسب او، قهرمان متفاوتی را برای مردم به وجود آورد، قهرمانی که جنس بسیار متفاوتی با سایر قهرمانان و ابرقهرمانان دارد!
1 دیدگاه
Synixمشارکتکننده
awli bud
ta akhar khondam
arzeshesho dasht xd