هیولاها چیز بیشتری از قیافهٔ ترسناک، پنجه و دندون هستن. هیولاها از کارهایی که میکنن به وجود میان. کارهای نابخشودنی.
نیولن، ذرهای حقیقت
نیوِلِن مردی نفرین شده در ردینیا بود، که در جنگلهای نزدیک به موریوِل منزویانه زندگی میکرد، او توسط مردم محلی با نامهای فنگر و دِگن شناخته میشد. هیولایی که در مورد او داستانهایی برای ترساندن بچهها میگفتند، بعد از یک صحبت طولانی با او، گرالت قانع شد که نیولن یک هیولا نیست زیرا مدالیونش هیچ واکنشی به او نشان نمیداد.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام مستعار | فنگر دِگن |
نژاد | انسان |
جنسیت | مذکر |
ملیت | ردینیا |
معشوقهها | فِنه ایلکا پریمولا ونیمیرا ورینا |
زندگینامه
قبل از نفرین شدن
پدربزرگ و پدر نیولن گروهی راهزن و قاتل را رهبری میکردند که توسط آن توانستند به ثروت زیادی دست پیدا کنند، زمانی که پدرش فوت کرد، وظیفهٔ رهبری کردن گروه به نیولن رسید، و نیولن جوان همراه با این گروه غرق در کارهای اشتباه و شرارت شدند.
یک روز گروه به معبد گلیبول دستبرد زد که نیولن در آنجا به یکی از خواهران جوان معبد تجاوز کرد، آن دختر قبل از اینکه خودش را بکُشد به نیولن میگوید که او هیولایی در پوست انسان است و بزودی به یک هیولای واقعی تبدیل خواهد شد و او را نفرین کرد. او همچنین به نحوهٔ از بین رفتن نفرین نیز اشاره میکند که نیولن آن را به خوبی متوجه نمیشود و به گرالت میگوید که تنها چیزهایی مثل خون و عشق را از صحبتهای دختر به یاد دارد.
نیولن و گروه خبر نداشتند که آن دختر کاهنه کورم آترا بوده و نفرین او قدرت زیادی داشته. چند روز بعد از این ماجرا بدن نیولن شروع به تغییر کرد، او که به این دلیل بسیار خشمگین شده بود در عمارت به سمت همهچیز حمله میکرد، وسایل خانه به هوا پرتاب میشدند، درها به هم کوبیده میشدند و… که باعث کُشته شدن چند نفر و فرار کردن باقی آنها شد، حتی گربه او که گلاتن نام داشت از ترس پا به فرار گذاشت.
پس از نفرین شدن
نیولن در عمارت زندگی کرد، به تنهایی برای سالها. تا روزی که او مردی را دید که در حیاط مشغول چیدن یک رز از بوته گل سرخی بود که عمهٔ نیولن به آن بسیار علاقه داشت. خاطرات کودکی و داستانهای آن دوران را که هر شب در خواب میدید به یاد آورد، دیگر تحمل تنهایی و غم را نداشت و به سمت آن مرد رفت، از او خواست که دخترش را برای یک سال به او بدهد و آنها در پایان سال ثروتمند خواهند شد! به این ترتیب بود که هر سال دختران جوان برای زندگی کردن با نیولن در عمارت او صف تشکیل میدادند، زیرا میدانستند در پایان سال با مقدار زیادی طلا و جواهر آنجا را ترک میکنند، تا اینکه یک روز یکی از آن دختران تصمیم گرفت برای همیشه بماند…
ادامهٔ داستان نیولن را در داستان کوتاه ذرهای حقیقت بخوانید.
نکتهها
- نیولن شباهت زیادی به دیو در داستان دیو و دلبر دارد، همچنین نحوهٔ برداشته شدن نفرین او شباهت زیادی به آن داستان دارد.
- به گفتهٔ نیولن، زمانی که او با گرالت آشنا میشود حدود 12 سال از نفرین شدنش گذشته!
- یکی از شکار تروفههای زیادی که در خانهٔ نیولن است، اژدهای سنگ است! نیولن میگوید که پدربزرگش آن را شکار کرده، که احتمالا آخرین اژدهای موجود در آن منطقه بوده باشد.