خون الفها (انگلیسی: Blood of Elves) عنوان سومین کتاب (اولین رمان) مجموعهٔ ویچر نوشته شده توسط آندژی ساپکوفسکی است. نخستین چاپ کتاب مربوط به سال 1994 و به زبان لهستانی است. در سال 2008 نیز این کتاب به زبان انگلیسی منتشر گردید. خون الفها دنبالهای برای داستانهای کوتاه دو کتاب آخرین آرزو و شمشیر سرنوشت است و پیش درآمدی است برای داستان کتاب بعدی، موعد تحقیر.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام اصلی | Krew elfów |
نویسنده | آندژی ساپکوفسکی |
مترجم | دانوشا استوک |
ناشر | گالنچ – انگلستان اوربیت – آمریکا |
تاریخ انتشار | 16 اکتبر 2008 – انگلستان 21 می 2009 – نسخهٔ ویرایش شده انگلستان 1 می 2009 – آمریکا |
سبک | فانتزی |
نوع | رمان |
تعداد صفحه | 315 – انگلستان 320 – نسخهٔ ویرایش شده انگلستان 416 – آمریکا |
شابک | 978-0-575-08318-9 – انگلستان 978-0-575-08484-1 – نسخهٔ ویرایش شده انگلستان 978-0-316-02919-3 – آمریکا |
خلاصه
امپراتوری نیلفگارد به پادشاهی سینترا حمله میکند. ملکه کلنته خودکشی کرده و نوهاش، سیریلا، موفق میشود تا از این پایتخت در حال سوختن فرار کند. امیر وار امریس، امپراتور نیلفگارد، جاسوسان خود را برای پیدا کردن او میفرستد. او میداند که دختر جوان اهمیت بسیار زیادی دارد، نه تنها به خاطر خون سلطنتیاش، بلکه به خاطر پتانسیل جادوییاش و خون کهنی که در رگهایش جریان دارد.
گرالت از ریویا، یک ویچر، جهشیافتهای که برای شکار هیولاها خلق شده است، از دختر محافظت میکند و او را به کر مورهن میبرد. در آنجا، سیری توسط دیگر ویچرها از جمله وزمیر، کوئن، اسکل و لمبرت آموزش میبیند. او یاد میگیرد تا چگونه مانند ویچرها حرکت کرده و از شمشیرش استفاده کند. همچنین چیزهای زیادی در مورد هیولاها و نحوهٔ مبارزه با آنها یاد میگیرد. اما در حین این آموزشها، تریس مریگولد به کر مورهن میآید. گرالت پس از دیدن اتفاقات عجیب و غیرطبیعی مرتبط با سیری، از تریس دعوت میکند تا به کر مورهن آمده و به آنها کمک کند. تریس متوجه میشود که سیری یک منبع است. همچنین متوجه میشود که قدرت کافی برای کنترل تواناییهای جادویی سیری را ندارد و به گرالت توصیه میکند تا غرورش را کنار گذاشته و از ینفر درخواست کمک کند، جادوگری قدرتمندتر و معشوقهٔ سابقش.
در همین حال، جادوگری اسرار آمیز به نام رینس به دنبال دختر است. او نوچهٔ جادوگر قدرتمند دیگری است، که ناشناخته باقی میماند. او دوست گرالت، دندلاین را شکنجه میکند تا اطلاعاتی از سیری به دست آورد، اما ینفر سر میرسد و دندلاین را نجات میدهد. ینفر و رینس مبارزهٔ جادویی کوتاهی با یکدیگر دارند که در آن صورت رینس به شدت صدمه میبیند، اما او موفق میشود در نهایت توسط پورتالی که اربابش باز میکند فرار کند.
با رسیدن بهار، گرالت، سیری و تریس، کر مورهن را ترک میکنند و قصد دارند به معبد ملیتل در الندر بروند، جایی که در آن سیری میتواند توسط ننکه آموزش ببیند. در این مسیر، تریس بیمار میشود و آنها به گروه یارپن زیگرین ملحق میشوند که از کاروانهای پادشاه هنسلت محافظت میکند. گرالت به سیری در مورد رزهای آیلیرن میگوید، الفی که الفهای جوان را برای مبارزه با انسانها رهبری میکرد و در این راه نیز کُشته شد. کاروان توسط اسکویاتل مورد حمله قرار میگیرد، اما مشخص میشود این حمله به دستور خود پادشاه بوده، زیرا او به وفاداری یارپن شک داشته است.
در همین حال، در قلعهٔ هگ درون درهٔ پونتار، ویزیمیر دوم، دماوند، هنسلت، فولتست و میو جلسهٔ مخفیانهای دارند تا در مورد ارتش نیلفگارد که در ساحل رودخانهٔ یورگا اردو زدهاند صحبت کنند. نتیجهٔ جلسه این است که سیری باید پیدا و کُشته شود و هیچکس در جلسه نیز با این موضوع مخالفت نمیکند.
کمی بعد، منو کوهورن به امپراتور نیلفگارد در مورد این جلسهٔ مخفیانه اطلاع میدهد. امیر نیز به کوهورن دستور میدهد تا این اخبار را به گوش جادوگران برساند و همچنین رینس را میفرستد تا به صورت مخفیانه گرالت را به قتل برساند، مخفی شود و منتظر دستورات بعدی بماند. با این حال، به صراحت به او گفت که نمیتواند به ینفر صدمه بزند.
کمی بعد در الندر، سیری رویایی میبیند، گرالت و همراهانش که به دنبال پیدا کردن رینس هستند، اما با صدای ننکه که به او میگوید ینفر در راه است تا به او آموزش دهد، بیدار میشود. رویاها سیری را آزار میدهند، تا اینکه ینفر از راه میرسد و به او آموزش میدهد تا چگونه قدرتهایش را کنترل کند. با وجود تفاوت و تضادی اولیه، رابطهٔ آنها در نهایت بسیار قوی و عمیق میشود، مانند رابطهٔ یک مادر با دخترش.
در همین حال، گرالت به دنبال رینس و ارباب اسرار آمیزش است. با کمک دندلاین و شانی، او بالاخره رینس را پیدا میکند، اما ارباب او دوباره با باز کردن پورتالی به رینس کمک میکند و فیلیپا ایلهارت نیز اجازه نمیدهد تا گرالت به دنبالش برود. فیلیپا همچنین آخرین برادر زنده در میان برادران میشله را نیز میکُشد تا گرالت نتواند با کمک او اطلاعاتی از ارباب اسرار آمیز رینس به دست آورد؛ و در نهایت آنجا را ترک میکند.
ینفر تبدیل به استاد سیری میشود. و در حالی که میخواهند معبد را ترک کنند، ینفر از سیری میپرسد که در ابتدا از او خوشش میآمده یا نه، که منجر به فلشبکهایی برای سیری میشود، از اولین روزی که با یکدیگر آشنا شدند تا این روز که در حال ترک کردن ملیتل هستند. سیری اعتراف میکند که در ابتدا از ینفر خوشش نمیآمده، اما این موضوع سریعا تغییر کرده و آنها با یکدیگر ارتباط برقرار کردند؛ سپس آنجا را ترک کردند.
3 دیدگاه
نگار
عالی
سارا
عااالی
Danial MKمدیر کل
ممنون به خاطر پیشنهاد؛ خلاصه باقی کتابها هم بهزودی قرار میگیره.