مردم، حداقل اونهایی که با ادب هستن به من میگن هیولا. یه خونخوار وحشی.
ریجس در مورد دیدگاه مردم نسبت به خونآشامها
امیل ریجس روئلک ترزیف گادفروی، که بیشتر با نام ریجس شناخته میشود، خونآشامی ردهبالا و بسیار قدرتمند بود و زمانی که برای اولینبار با گرالت ملاقات کرد بیش از چهارصد سال سن داشت. او یک جراح آرایشگر از دیلینگن بود، اما به طرز شگفتانگیزی برای کسی که در که این حرفه فعالیت میکند عاقل و خردمند بود.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام مستعار | ریجس |
متولد | 839 |
وضعیت | مُرده (توسط ویلگهفورتز) زنده در بازیها |
رنگ مو | خاکستری |
رنگ چشم | مشکی |
نژاد | خونآشام ردهبالا |
جنسیت | مذکر |
فرهنگ | گاراشام |
حرفه | جراح آرایشگر |
وابسته به | گروه گرالت |
معشوقه | ناتانیس ملکهٔ شب (معشوقهٔ سابق در بازیها) |
زندگینامه
در جوانی، ریجس برای اینکه در بین دیگر خونآشامها برای خود جا باز کند به عاداتی غلط روی آورد. با اینکه خوردن خون برای خونآشامهای ردهبالا ضروری نبود، اما خون برای خونآشامها حکم الکل داشت و کسی که خون نمیخورد خونآشامی بدرد نخور و کسلکننده محسوب میشد. بنابراین تحت فشار همنوعانش ریجس شروع به خوردن خون کرد و فهمید که وقتی تحت تاثیر اثرات خون است دیگر در کنار خونآشامهای زن خجالت نمیکشد. اما، اعتیاد او رفته رفته شدت گرفت تا جایی که ریجس قبل از برگشتن به سرداب خود شبهای زیادی را در بیرون برای خون میگذراند و یک قطره خون باعث میشد که او کنترلش را از دست بدهد و برای خوردن خون بدون توجه به دوستانش خودش به تنهایی برود. مدتی بعد ریجس توانست با خونآشامی مونث تشکیل خانواده دهد، اما وقتی او ریجس را پس از مدت کوتاهی ترک کرد، ریجس برای رهایی از غم بیشتر و بیشتر به خون اعتیاد پیدا کرد.
یک شب دوستانش او را برای به دست آوردن خون فرستاده بودند. ریجس که تحت تاثیر اثرات خون پرواز میکرد نتوانست دقیقا روی هدفش متمرکز شود و به شدت به چاه روستا برخورد کرد. روستاییها تقریبا او را کُشتند، سرش را قطع کردند، با نیزه به بدنش زدند و قبل از اینکه او را بسوزانند به او آب مقدس پاشیدند. البته هیچ یک از این کارها نتوانست او را از پا در آورد، اما ریجس که دیگر قادر به حرکت نبود پنجاه سال طول کشید تا بهبود پیدا کرده و به اعمال خود فکر کند. او تصمیم گرفت که دیگر خون ننوشد.
ملاقات با گرالت
در آگوست سال 1267، در جنگ شمالی دوم، ریجس در کلبهای تابستانی خارج از جادههای اصلی که در قبرستان الفها و دور از جنگ بود اقامت داشت. این باعث شد گرالت و گروه زولتان که از ترس کُشته شدن توسط ارتش نیلفگارد از مسیرهای اصلی فاصله گرفته بودند، پس از تاریک شدن هوا به آن قبرستان بیایند. ریجس سریعا پنهان شد، اما گروه که از ترس حملهٔ غولها وجب به وجب قبرستان را بررسی میکردند حرکاتی را تشخیص دادند، اما به جز بوی چند گیاه و ادویه سرنخی به دست نیاوردند. گرالت رد بو را دنبال کرد تا در نهایت به یک چوب توخالی رسید که ریجس در آن مخفی شده بود رسید. گرالت از او خواست بیرون بیاید وگرنه شمشیرش را در تنهٔ توخالی فرو میکند. ریجس بیرون آمد، خود را معرفی کرد و پس از پرسیدن چند سوال از گرالت، گروه را به کلبهاش دعوت کرد.
زمانی که به آنجا رسیدند، زولتان قبل از صحبت با گرالت و دیدن کلبه رفت تا با ریجس صحبت کند و کمی بعد تمام گروه و میلوا از مونشاینی که ریجس درست کرده بود نوشیدند. ریجس از نوشیدن خودداری کرد و گفت قبلا با خود عهد بسته که دیگر هرگز نوشیدنی ننوشد و در حالی که گروه بیشتر و بیشتر مست میکرد او داشت تبحر و هوش خود را روی موضوعات مختلف مانند پزشکی و ماندراک به رخ میکشید. او سپس از صحبتهای افراد مست متوجه شد که گرالت و گروهش به دنبال یافتن سیری به سمت نیلفگارد میروند. ریجس تصمیم گرفت با گرالت همراه شود و به آنها گفت وضعیت جنگ و وخامت اوضاع از چیزی که تصور میکرده فراتر رفته و رفتن به خانهٔ زمستانیاش در دیلینگن یا تنها ماندن در جایی نزدیک فن کارن خطرناک است.
روی چاتلا
به محض اینکه به راه افتادند با گروهی از دهقانان که معتقد بودند یک خونآشام در منطقه است به مشکل خوردند. هنگامی که آنها از میلوا خواستند اسب سیاه خود را رها کند (آنها به اشتباه باور داشتند که اسبهای سیاه میتوانند گور خونآشامها را پیدا کنند) میلوا قبل از اینکه استفراغ کند یکی از مردان را با مشت زد و او را بیهوش کرد. ریجس پس از شنیدن اینکه این اولینبار نیست که میلوا استفراغ میکند متوجه شد که او باردار است، اما چیزی نگفت.
مدتی بعد، هنگامی که آنها به کمپ پناهندگان بر روی رودخانهی چاتلا رسیدند، گروه یک مثلا کشیش را دید که زنی با مشکل ذهنی را محکوم و ادعا میکرد که او یک جادوگر است و با خونآشام احتمالی آن منطقه در ارتباط است. گرالت، زولتان و میلوا که متوجه شدند آن زن صرفا یک قربانی است، به کشیش گفتند که حاضرند مطابق با تواناییهایشان برای اثبات بیگناهی او کاری انجام دهند، اما کشیش برای اثبات بیگناهی خودشان و آن زن درخواستی غیرممکن کرد. یکی از آنها میبایست نعل اسبی که در آتش بود را بدون اینکه بسوزد نزد کشیش میبرد. قبل از اینکه آنها بتوانند فکری کنند، ریجس جلو رفت، نعل اسب را به آرامی بیرون کشید و بدون سوختگی آن را به کشیش داد. با این حال کشیش به جای اینکه قبول کند آنها بیگناه هستند، ادعا کرد که این جادوی سیاه است. با این حال قبل از اینکه اتفاقی رخ دهد زنگ خطر پناهگاه به دلیل نزدیک شدن نیلفگاردیها به صدا در آمد و همه متفرق شدند.
ریجس که یک خونآشام بود، توانست پنهان شود و ببیند که گرالت و دندلاین توسط فرماندهای انتقامجو به دژ آرمریا برده شدند تا اعدام شوند. سپس او به دنبال میلوا که فرار کرده بود رفت و با کهیر رو به رو شد. پس از توضیح دادن ماجرا، او به میلوا و کهیر گفت تا در مکانی مشخص منتظر گرالت بمانند و سپس خودش به اردوگاه رفت تا آنها را از آنجا بیرون بکشد. او با استفاده از تواناییهایش، نگهبانها را بدون اینکه شناسایی شود خواباند و توانست ویچر و شاعر را آزاد کند. با این حال، گرالت که متوجه شده بود ریجس یک خونآشام است بابت نجات جان خود و دندلاین از او تشکر کرد، اما به ریجس هشدار داد که بهتر است دوباره یکدیگر را ملاقات نکنند.
دندلاین حین فرار زخمی شده بود و ریجس هنگامی که آنها به محل از پیش تعیین شده رفتند تا زخمهایش را پانسمان کنند دوباره ظاهر شد. اون بدون توجه به شمشیر گرالت که روی گلویش قرار داشت زخمهای دندلاین را پانسمان کرد. پس از اینکه کار ریجس تمام شد گرالت از او خواست تا آنجا را ترک کند و به بقیه گفت که ریجس یک خونآشام است. ریجس از گرالت پرسید آیا برنامه دارد تا در آینده او را بکُشد؟ که گرالت در پاسخ گفت حتی اگر قراردادی برای کُشتنش وجود داشته باشد او قبول نخواهد کرد، زیرا کسی نمیتواند بهای آن قرارداد را بپردازد. ریجس از گرالت تشکر و آنجا را ترک کرد.
با این حال همان روز، هنگامی که گروه مسافت نسبتا زیادی را طی کرده بود و شروع به برپایی کمپی برای استراحت کرده بودند، ریجس باری دیگر ظاهر شد و توضیح داد که قصد دارد پانسمان دندلاین را عوض کند، اما در نهایت کارش به گفتوگویی عمیق با گرالت ترش رو و اخمو که آرزو داشت به تنهایی سفر کند ختم شد. پس از آن ریجس رفت تا در آماده کردن شام به دیگران کمک کند و هنگامی که موضوع مکالمه به یافتن سیری تبدیل شد، ریجس با این علم که میدانستند سیری در نیلفگارد نیست، پیشنهاد کرد که به کد دو نزد محفل دروئیدها بروند، زیرا او فردی را در آنجا میشناخت که دانشش به فرزندان سرنوشت مربوط بود. بدون اینکه هیچ راه بهتری داشته باشند، گروه موافقت کرد و به راه افتادند.
در بین راه، دیگران، در حالی که او را به عنوان عضوی از گروه پذیرفته بودند، سوالات زیادی داشتند و به این ترتیب ریجس شروع به جواب دادن کرد و توضیح داد که چرا دیگر خون نمینوشد و هیچ دلیلی برای ترسیدن از او وجود ندارد. او سپس چند خرافه در مورد خونآشامها را از بین برد، مانند اینکه افرادی معتقدند خونآشامها برای زنده ماندن باید بنوشند، یا اینکه ممکن است مردم در اثر نیش خونآشامها به خونآشام تبدیل شوند. چند روز بعد، میلوا مخفیانه با او صحبت کرد و از او خواست تا برای او معجونی درست کند که بچهاش را سقط کند. در حالی که میلوا رفت تا با خودش خلوت کند، ریجس با بقیه صحبت کرد و آنها تایید کردند که این انتخاب خود میلوا بوده است. با این حال، پس از صحبت گرالت با میلوا در مورد چیزهای دیگر، کماندار تصمیم گرفت که بچه را نگه دارد. پس از آن، گرالت به طور خصوصی با ریجس صحبت کرد و تصمیم گرفت به جای عبور از باتلاق خطرناک ایثگث به سمت دیگر یاروگا بروند و سپس در نقطهٔ نزدیکتری به عقب برگردند. در ابتدا همهچیز خوب بود و آنها سریعا قایقی پیدا کردند، اما کمی بعد، در حالی که به سمت پایین رود میرفتند متوجه شدند بین چریکهای ریویا و نیلفگاردیها که هر یک در بخشی از ساحل یاروگا مستقر بودند گیر افتادهاند. در میان درگیری، میلوا تیر خورد و ریجس سریعا او را به خشکی برد، بچهٔ او در حال سقط شدن بود و باید حتما جراحی میشد.
گروه در نهایت از یاروگا عبور کرد و پس از یک سری اتفاقات، به امید یافتن دروئیدها به اسلوپز رفتند. با این حال، آنها متوجه شدند که دروئیدها حتی بیشتر به سمت جنوب، به طرف کائد مرکوید نقل مکان کردهاند. برای رسیدن به آنجا، در حالی که در ریدبرون بودند، فرماندار آنجا، فولکو آرتولد، از گرالت خواست تا با باند نایتینگل برخورد کند و تهدید کرد که اگر گرالت به درخواستش توجه نکند مافوقهایش را از هدف گروه گرالت مطلع خواهد کرد. گرالت بعدا اطلاعات بسیار مهمی که از آنگولم دریافت کرده بود را به ریجس داد، مثلا اینکه نایتینگل میدانست میلوا ده روز نیست که موهایش را کوتاه کرده و یا اینکه آنها تصور میکردند گروه گرالت چهار نفر هستند، اما پنج نفر بودند. ریجس از گرالت خواست تا زود قضاوت و نتیجهگیری نکند، گرالت در حین اینکه گروه مشغول برپایی کمپی بودند کهیر را به خیانت متهم کرد که منجر به زد و خورد آن دو با هم شد و در نهایت میلوا آنها را جدا کرد. چند روز بعد، قبل از اینکه گروه به دو بخش تقسیم شود، یکی برای یافتن شیرو و دیگری برای یافتن دروئیدها، گرالت عذرخواهی کرد و گفت احتمال دیگری نیز وجود دارد که این باند چگونه این همه اطلاعات دربارهٔ آنها دارد. جادوگری آنها را زیر نظر داشت، اما نمیتوانست برخی موجودات مانند خونآشامها را ببیند، بنابراین در شمردن تعداد اعضای گروه اشتباه کرده بود، ریجس نیز فرضیهٔ گرالت را تایید کرد.
با در نظر گرفتن این موضوع، ریجس، میلوا و دندلاین به سمت مرز توسان حرکت کردند، در حالی که گرالت، آنگولم و کهیر برای یافتن نیمهالف راهی بلهیوِن شدند. با این حال، همهچیز برای گروه دوم به درستی پیش نرفت و در نهایت آنگولم موفق شد ریجس و باقی گروه را پیدا کند و به آنها بگوید که شیرو، باند نایتینگل و سربازان نیلفگاردی در تعقیبش هستند، در حالی که گرالت و کهیر که زخمی شده بود در جایی پنهان شدهاند. ریجس با در نظر گرفتن این حقیقت که نیلفگاردیها به استقلال توسان و مرزهایش احترام میگذارند، به گروه گفت که به سمت مرز توسان رفته و از آن رد شوند و خودش به دنبال گرالت و کهیر رفت. هنگامی که خونآشام آنها را پیدا کرد، به گرالت گفت که با فلامینیکا، دوست دروئیدش صحبت کرد و او به ریجس گفت که گرالت باید بدون سلاح وارد غار تیر نا بئا اریان شود تا در آنجا پاسخش را بیابد.
توقف در توسان
در ماه اکتبر، گروه به توسان رسید و متوجه شدند دندلاین واقعا اغراق نکرده که دوشس آنا هنریتا به او علاقهٔ زیادی دارد. او به گرمی از گرالت و گروهش استقبال کرد و به آنها اجازه داد تا در کاخ بوکلیر بمانند و همچنین آنها را به مراسمهای رقص و فستیوالها دعوت کرد. در یکی از این مراسمها، گرالت وانمود کرد که ریجس یک کنت است و بنابراین خونآشام توانست بین دو کنتس بنشیند و تمامی افراد دور میز را با دانش زیادش سرگرم کند. با این حال، برای گمراه کردن گرالت، ریجس به دروغ گفت که نقره و سیر میتوانند به خونآشامهای دور میز آسیب برسانند.
هنگامی که گرالت با فرینجیلا ویگو وارد رابطه شد و اقامت گروه بیش از مقداری که در نظر داشتند طول کشید، ریجس متوجه شد که یک سوکوبوس در شهر است و با او رابطهای عاشقانه برقرار کرد، با اینکه میدانست او با مردهای زیادی از شهر رابطه دارد. او همچنین به عنوان عضو عاقل گروه، آنها را از بحث و درگیری دور نگه داشت تا زمانی که گرالت برای حرکت دوباره آماده شود.
در اوایل ژانویه، گروه باری دیگر با هم صبحانه خوردند، سپس گرالت برای شکار هیولایی رفت و آنگولم مشغول صحبت با فرینجیلا شد و از او پرسید چگونه باید گرالت را متقاعد کند تا به او اجازه دهد وقتی گروه دوباره به راه افتاد با او سفر کند، که ریجس به دختر جوان گفت هدف جادوگر تنها این است که از حرکت دوبارهٔ گرالت جلوگیری کند، زیرا ریجس چیزی را میدید که بقیه قادر به دیدن آن نبودند. سپس جادوگر و خونآشام با هم بحث کردند و فرینجیلا ادعا کرد که بیشتر از گروه به گرالت کمک کرده و گرالت جرات ترک کردن او را ندارد، که ریجس پاسخ داد او اشتباه میکند و در حال حاضر گرالت تنها در یک رویا است، اما بهزودی بیدار شده و سفرش برای یافتن سیری را دوباره از سر میگیرد.
قلعهٔ استیگا
پیشبینی ریجس خیلی زود به واقعیت تبدیل شد. صبح روز بعد، گرالت با عجله از شکار هیولا برگشت و به همه گفت که در عرض یک ساعت آماده حرکت باشند، زیرا او مکالمهای را شنیده که دقیقا به او گفته کجا میتواند ویلگهفورتز و احتمالا سیری را پیدا کند. گروه سپس از میان چندین گردنهٔ کوهستانی عبور کرد، کولاک را تحمل کردند، و در یک نقطه رد پای اسبی را دیدند که از ناکجاآباد شروع میشد و به همان سرعت نیز به پایان میرسید، تا اینکه دو ماه بعد سرانجام به قلعهٔ استیگا رسیدند.
هنگامی که به آنجا رسیدند ریجس از تواناییهای خود استفاده کرد، وارد قلعه شد و دروازهها را باز کرد تا باقی گروه نیز بتوانند وارد شوند. همانطور که آنها در راه رسیدن به قلعه میجنگیدند، ریجس پرواز کرد تا اطراف را جستوجو کند و بهزودی متوجه شد که سیری مورد حمله قرار گرفته و قبل از اینکه حملهکنندگان متوجه هویت کسی که خون یکی از یارانشان رو نوشیده شوند همه را کُشت. با این حال، سیری به خونآشام گفت که برود و به گرالت هشدار دهد که ویلگهفورتز در قلعه است و ینفر نیز جایی درون قلعه زندانی شده. پس از اینکه ریجس این حرفها را به گرالت منتقل کرد، گرالت ریجس را فرستاد تا برای پیدا کردن ینفر نیز تلاش کند.
ریجس بعدا به کمک گرالت و ینفر آمد، در حالی که با ویلگهفورتز میجنگیدند، و درست زمانی که ویلگهفورتز میخواست ینفر را بکُشد، پرواز و به او حمله کرد. با این حال، ویلگهفورتز برای هر حریفی سلاحی داشت و قبل از اینکه گرالت بتواند او را متوقف کند، خونآشام را به تودهای از خاکستر تبدیل کرد.
نکتهها
- ریشهٔ نام ریجس لاتین است به معنی «شاهانه». گادفروی نیز ریشهای آلمانی دارد به معنی «صلح خدا».
- در آزمایشگاهش برگههایی از دستنوشتههای ووینیچ بر روی دیوار آویزان شدهاند.
- برای طراحی ظاهر ریجس در ویچر 3: وایلد هانت، بسیار از پیتر کوشینگ الگوبرداری شده است. نکتهٔ جالب این است که پیتر کوشینگ بیشتر به دلیل ایفای نقش آبراهام ون هلسینگ که یک شکارچی خونآشام بود شناخته میشود.
4 دیدگاه
ترنم
سوکوبوس چیه؟
Danial MKمدیر کل
https://witcherz.ir/12pw
ترنم
سلام تو فصل بعدی هستش ریجیس؟؟
Saraمشارکتکننده
سلام. با توجه به اینکه فصل آینده سریال (فصل سوم) اقتباسی از کتاب چهارمه، خیر
کارکتر ریجس توی کتاب پنجم (غسل آتش) معرفی میشه و احتمالا در فصل چهارم سریال ببینیمش