افسانهای کهن از الفها وجود دارد که داستان ملکهٔ زمستان یا ملکهٔ الفها را روایت میکند. او سوار بر سورتمهای که توسط اسبهای سفید کشیده میشد در حین کولاک از سرزمینها عبور میکرد.
با رفتن او، خردههای ریز یخ و برف به پرواز در میآمدند و کسانی که با این خردهها برخورد میکردند برای همیشه نفرین میشدند. دیگر هیچ چیزی در این دنیا آنها را خوشحال نمیکرد، برایشان همهچیز منزجر و ناراحتکننده بود به جز تماشای بارش برف، سرما و یخ. در نهایت نیز آنها راهی سفری برای پیدا کردن این ملکه میشدند و تا آخر عمرشان به این جستوجو ادامه میدادند بدون اینکه نتیجهای داشته باشد. و در نهایت در راه تحقق پیدا کردن رویایشان جان خود را از دست میدادند.
نکتهها
- به گفتهٔ گرالت، ملکهٔ زمستان یکی از اعضای وایلد هانت بوده، که با رفتن به برخی از سرزمینهای دور افتاده، ارادهٔ ساکنان آنجا را در دست گرفته و آنها را تبدیل به بردهٔ خود میکرده است.
- در آئد گینوال، ینفر خودش را با ملکهٔ زمستان مقایسه کرده و در مورد او میگوید: با اینکه در قلعهای یخی زندگی میکند اما او در واقع خواهان گرماست.
- فرضیههایی گویای این هستند که ملکهٔ زمستان واقعا وجود دارد و یکی از افراد نزدیک به اردین، پادشاه وایلد هانت است.