اتو دوسارت، انسانی بود که در حدود سال 1203 به عنوان یک گرگینه نفرین شده بود و زمانی در روستای گوآمز زندگی میکرد.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
رنگ مو | خاکستری (گرگ) |
پوست | برنزه |
نژاد | انسان |
جنسیت | مذکر |
تواناییها | گرگینه |
معشوقه | ادوینا (همسر) |
فرزند | سه دختر نام برده نشده |
زندگینامه
اگرچه اوتو چه در حالت انسانی و حتی گرگینهای خود انسانی آرام و بدون خشونت بود، ساکنان روستا به او مشکوک شدند و به این ترتیب گرالت از ریویا را برای برداشتن نفرین او استخدام کردند. گرالت، متوجه شد که اتو آن هیولای وحشتناکی که اهالیِ دهکده توصیف کردند نیست، به همین دلیل از جان او گذشت و اتو نیز از او تشکر کرد و قول داد روزی لطفش را جبران خواهد کرد. سپس گرالت به او توصیه کرد ناحیه را ترک کند، در حالی که به روستاییان خبر داده بود نفرین را برداشته است. با این حال، اتو سعی کرد در گوآمز بماند تا اینکه متوجه شد رفتار مردم با او هنوز مثل قبل است و او را فردی قاتل میدیدند، این موضوع باعث شد او در نهایت آنجا را ترک کند.
مجبور بودم. مردم گوآمز به اینکه من از نفرین رها شدم باور داشتن. اما حق با شما بود. اوضاع حتی برای یک گرگینهٔ سابق هم خوب پیش نمیره. درست همونطور که گفتید: مردم به گذشتهٔ یک نفر بیشتر از حال اهمیت میدن.
اتو به گرالت در فصل طوفانها
قبل از اینکه ادوینا را ملاقات کند، کسی که از قضا او نیز گرگینه بود، اتو در جهان سرگردان بود. آن دو در نهایت با یکدیگر ازدواج کرده و صاحب سه دختر شدند. در سال 1245 گرالت به ملاقات اتو رفت اما در آن زمان او در خانه نبود. درست زمانی که ادوینا سعی کرد به ویچر حمله کند و به اشتباه فکر میکرد او قصد کشتن همسرش را دارد، گرگینه از راه رسید و جلوی این اتفاق را گرفت. کمی بعد، گرالت گفتوگویی خصوصی با اتو داشت، ویچر به علت حس بویایی قوی اتو، از او درخواست کمک کرد و گرگینه با خوشحالی آن را پذیرفت. سپس توضیح داد که چطور شد به این منطقه آمد. آنها با یکدیگر مناطق اطراف کوه کرمورا را جستوجو کردند، گرالت باور داشت غاری در آنجا وجود دارد که به قلعهٔ ریسبرگ و جایی که سورل دگرلوند در آن حضور داشت منتهی میشد. در نهایت اتو غار را پیدا کرد، گرالت از گرگینه تشکر کرد و به او گفت به خانهاش برود، اما اتو که حس میکرد هنوز نسبت به او مدیون است، گفت که تا سپیدهدم در ورودی غار منتظرش خواهد ماند.
با این حال، زمانی که گرالت دری را در اعماق غار باز کرد، حس بویاییِ قدرتمند گرگینه، نوعی هیولای متفاوت را از آنچه در غارهای قبلی بو کرده بود شناسایی کرد و به سرعت به دنبال ویچر رفت تا به او هشدار دهد. درست زمانی که گرالت، با دارودستهٔ سورل، بو، بنگ و پاستور درگیر بود و نزدیک بود کشته شود، اتو در شکل گرگینهایاش ظاهر شد و پاستور را کشت. لحظاتی بعد اذعان که این نخستین باری بود که در طول چهل و دو سال گرگینه بودنش، کسی را میکشد و توضیح داد که چرا به دنبال او آمده است. با دیدن سوراخی عمیق در یکی دیگر از اتاقها، که صدای خرد شدن استخوانهای انسان از اعماق آن به گوش میرسید، اتو احساس کرد که بدهی خود را پرداخت کرده و گرالت هم به او گفت که به خانه برود.