چشمانش آبی بوند نه مشکی، روی بینیاش کک داشت، گردن و شانههایش غیرجذاب نبودند بلکه به موهای مایل به قرمزش میآمدند.
آخرین آرزو، صفحه 33
آیولا دختری بود که به معبد ملیتل پیوست و با سوگند سکوت، خود را به الهه متعهد کرد. او زیر نظر ننکه روشهای درمانگری و جادو را مطالعه کرد و از دید کشیش پیر کاملا برجسته بود.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام مستعار | آیولای اول |
رنگ مو | قرمز |
رنگ چشم | آبی |
نژاد | انسان |
جنسیت | مونث |
حرفه | کشیش |
زندگینامه
پس از آنکه گرالت در درگیری زخمی شد و برای بهبود به معبد رفت آیولا مراقبش بود و نهایتا رابطهای بین این دو شکل گرفت، ننکه پس از وارد شدن به اتاق از آیولا خواست اتاق را ترک کند و رابطهٔ آن دو را نامناسب دید چرا که آیولا را از وظایفش دور میکرد گرچه این خود ننکه بود که آیولا را پیش گرالت فرستاد.
گرالت از زندگی خود، تمریناتش و هیولاهایی که شکار کرده بود برای آیولا گفت، همان طور که ویچر با آیولا حرف میزد او علاقهاش را به شمشیرها نشان داد و نزدیک بود خودش را زخمی کند و از آنجا که نگران ناراحت شدن ویچر بود تلاش کرد او را آرام کند.
در هنگام آماده شدن ویچر برای ترک معبد، آیولا اکسیری را به گرالت داد که به محض تماس دستشان آیولا دچار صرع شد و توسط شاگردان از اتاق بیرون برده شد تا بعدا ننکه به او رسیدگی کند.