آوای خِرَد (انگلیسی: The Voice of Reason) اولین داستان کوتاه نوشته شده توسط آندژی ساپکوفسکی برای مجموعه ویچر در کتاب آخرین آرزو است. این داستان در واقع داستان اصلی کتاب است که به 7 قسمت تقسیم شده و 6 قسمت دیگر نامهای متفاوتی دارند. اکثر این داستان در معبد ملیتل در الندر جریان دارد، زمانی که گرالت پس از زخمی شدن در یک مبارزه در حال بهبود یافتن است. این داستان کوتاه بیشتر یک مقدمه و پیش زمینهای برای کتاب و دیگر داستانها است.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام اصلی | Głos rozsądku |
نویسنده | آندژی ساپکوفسکی |
منتشر شده در | آخرین آرزو |
ژانر | فانتزی |
نوع | داستان کوتاه |
خلاصه
پارت 1:
آیولا یکی از کشیش های معبد ملیتل است که روزهٔ سکوت گرفته، او وارد اتاقی که گرالت در آن استراحت میکند میشود و آنها با یکدیگر عشقبازی میکنند (ادامه در داستان کوتاه ویچر).
پارت 2:
چند ساعت بعد ننکه، گرالت و آیولا را بیدار میکند و دختر سریعا آنجا را ترک میکند. کشیش ارشد و گرالت شروع به صحبت کردن میکنند و ننکه زخمهای گرالت را بررسی میکند و او را سرزنش میکند که چگونه توسط یک استریگا معمولی به این شدت آسیب دیده و در همین حال در مورد ایمان و اعتقاد گرالت و موضع او صحبت میکنند.
ساعاتی بعد افراد حاضر در فرقهٔ ملیتل، گرالت را توصیف میکنند که در حال گشتن به دنبال ننکه و آیولا بوده. او ننکه را پیدا میکند و آنها بار دیگر در مورد ایمان صحبت میکنند، ننکه که نگران وضعیت گرالت است از او میخواهد که به آیولا اجازه دهد تا از تواناییهایش استفاده کند و وارد ذهن گرالت شود. گرالت قبول نمیکند و در مورد این موضوع بحث میکند که کم بودن ایمان او این تلاش را بیهوده میکند. که ننکه به او میگوید شاید این اولین بار باشد که ضعف ایمان چنان قدرتی داشته باشد.
پارت 3:
این داستان در مورد فالویک کُنت موون و سِر تای از دورندال است که هر دو شوالیهٔ فرقه رز سفید هستند و در حال انجام ماموریتی از طرف شاهزاده هروارد. ننکه از هر دوی آنها خوشش نمیآید، شوالیهها پس از دیدن گرالت از او میخواهند که سریعا آنجا را ترک کند اما ننکه به آنها میگوید که آنها در ملیتل هیچ قدرتی ندارند و کسانی که باید آنجا را ترک کنند آنها هستند. تای از عصبانیت قرمز میشود، شمشیرش را روی زمین میاندازد و گرالت را به دوئل دعوت میکند! گرالت و ننکه او را نادیده میگیرند و ننکه به او میگوید چیزی را که زمین انداخته بلند کند… سپس آن دو به گرالت میگویند که او را میشناسند و میدانند که در بلاویکن چه کاری کرده و سلاخ بلاویکن است! و پس از اینکه به او قول میدهند برخواهند گشت معبد را ترک میکنند.
پارت 4:
گرالت کنار آیولا در باغچهٔ معبد مینشیند و با او در مورد ویچرها، کر مورهن و وزمیر صحبت میکند. همچنین در مورد سرنوشت و اینکه نباید خودش را با آن درگیر میکرد! (اشاره به داستان تعیین پاداش).
پارت 5:
دندلاین به ملیتل میآید، ننکه از او بیزار است و نمیتواند تحملش کند اما دندلاین و گرالت با یکدیگر به خوبی کنار میآیند. آنها با یکدیگر صحبت میکنند و دندلاین از گرالت میپرسد آیا اتفاقات مربوط به داستان لبهٔ جهان را به یاد دارد؟
پارت 6:
در یکی از غارهای معبد جریان دارد، جایی که هوایش مرطوب و عجیب است و در آن گیاههای معمولی و همچنین خاص رشد میکنند. ننکه در حال رسیدگی به گیاهان است که گرالت سر میرسد و با یکدیگر در مورد ینفر صحبت میکنند. ویچر میخواهد مقداری از سکههایی که از شکار استریگا به دست آورده را به معبد بدهد و از ننکه میخواهد که باقی آن را برای کمک به ینفر برای پیدا کردن یک درمان به دست ینفر برساند. ننکه با اینکه میانجی باشد مخالفت میکند و آنها در مورد وضعیت ینفر بحث میکنند. کشیش از او میخواهد که مدت بیشتری در معبد بماند تا کاملا بهبود پیدا کند و دوباره سعی میکند که گرالت را راضی به انجام خلسه کند که دوباره با مخالفت گرالت روبهرو میشود! در نهایت، ننکه از گرالت در مورد شروع رابطهاش با ینفر میپرسد که مقدمهای برای داستان کوتاه آخرین آرزو است.
پارت 7:
بیرون از دیوارهای معبد، جایی که دیگر خبری از امنیت نیست. دندلاین و گرالت در مسیر هستند که ناگهان توسط شوالیههای فرقه رز سفید و کاپیتان نگهبانان هروارد (دورفی با نام دنیس کرانمر) محاصره میشوند. گرالت باید از بین چوبهٔ دار یا درخواست قبلی تای که یک دوئل بود یکی را انتخاب کند، و قانون دوئل این است که اگر ویچر در مبارزه از شمشیرش استفاده کند مرگی دردناک و آهسته در انتظارش خواهد بود!
گرالت چالش را قبول میکند و در مبارزه همانطور که انتظار میرفت به راحتی تای را شکست میدهد، اینجاست که تای از شمشیرش استفاده میکند و گرالتی که انتظار این حرکت را داشت با شمشیر خود جلوی ضربهٔ او را میگیرد و شمشیر تای به صورت خودش برخورد میکند! فالویک که میبیند تای زخمی شده به سربازان دستور میدهد که گرالت را دستگیر کنند اما دنیس کرانمر جلوی آنها را میگیرد و میگوید که گرالت در دوئل پیروز شده و آزاد است تا برود.
بعد از خداحافظی با دنیس کرانمر، گرالت و دندلاین به راه میافتند و یک توقف کوتاه در پشت معبد میکنند، جایی که ننکه به گرالت اطلاع میدهد جعبهٔ اکسیرهای او را دوباره کامل کرده است. آیولا به گرالت نزدیک میشود تا جعبه را به او بدهد و زمانی که این کار را میکند آن دو همدیگر را لمس کرده که باعث یک وحی به آیولا میشود و او از درد فریاد میزند.
ننکه و دستیارانش سعی میکنند او را آرام کنند، ننکه به خواهران جوان میگوید که آیولا را با اتاقش ببرند و از او مراقبت کنند، سپس دوباره از گرالت میخواهد که آنجا بماند و آخرین تلاشش را برای به خلسه رفتن و فهمیدن مشکل گرالت میکند اما ویچر به او میگوید که او قبلا همهچیز را دیده و همچین چیزی به او کمک نمیکند. و در حالی که ننکه به او التماس میکند تا آنجا بماند، گرالت معبد را ترک میکند.
نکتهها
- در مورد شمشیرها، مدال و آزمایشهای ویچرها در پارت 4 توضیح داده میشود.
- به رودِریک د نووِمبره، لونین و تیِرس در پارت 5 اشاره میشود.