باید مراقب باشی چه آرزوهایی میکنی، چون ممکنه بهت اعطا بشن و برای اونها عواقبی وجود داره.
اولیگرد به گرالت، قلبهای سنگی
اولگیرد وان اوِرِک، بزرگترین فرزند کریستینا و بوهمیل وان اورک بود، ولادیمیر برادرش و آیریس همسرش و عضوی از خانواده ی اورک.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
رنگ مو | قرمز آتشین تیره |
رنگ چشم | سبز آبی |
نژاد | انسان |
جنسیت | مذکر |
ملیت | ردینیا |
حرفه | سرباز |
مقام | آتامن (سرگروه) |
وابسته به | کمپانی آزاد ردینیا |
تواناییها | گوویشا |
خانواده | خاندان اورک |
والدین | بوهمیل (پدر) کریستینا (مادر) |
همسر | آیریس |
نسبت فامیلی | ولادیمیر (برادر) کستاتیس (پدربزرگ) هورواتینا (مادربزرگ) |
عشق نافرجام اولگیرد و آیریس
آیریس یک نقاش ماهر و عشق زندگی اولگیرد وان اورک بود از خانوادهای نجیب. خانوادهای که در ابتدا با رابطهٔ آنها مشکلی نداشتند اما زمانی که خانوادهٔ وان اورک ورشکسته شدند و داراییهایشان را از دست دادند، پدر آیریس تصمیم گرفت که اولگیرد دیگر فرد مناسبی برای دخترش نیست و قصد داشت دخترش با یک نجیبزاده یا فرد ثروتمندی مانند خودشان ازدواج کند.
اولگیرد زمانی که متوجه این موضوع شد به آیریس پیشنهاد داد تا با او فرار کند اما آیریس قصد نداشت رابطهاش با خانواده را از دست بدهد. فکر از دست دادن عشق زندگیاش اولگیرد را بسیار خشمگین کرده بود، او یکی از خواستگارهای آیریس که شاهزاده بود را نفرین و تبدیل به یک وزغ غولپیکر کرد! سپس با گانتر اودیم عهدی بست که با کمک آن جایگاه و ثروت گذشتهاش را دوباره به دست آورد و در نهایت با آیریس ازدواج کرد.
با گذشت زمان این موضوع که اولگیرد یک خلافکار بود و گروهش برای او ارزش زیادی داشت در رابطهٔ آنها مشکلاتی ایجاد کرده بود، زمانی این مشکلات بسیار شدیدتر شد که اولگیرد به دلیل عوارض عهدی که با گانتر اودیم بسته بود علاقهاش را نسبت به آیریس از دست داد!
در مقطعی آیریس قصد داشت از اولگیرد جدا شود و زمانی که پدر آیریس به اولگیرد دلایلی که او باید از آیریس جدا شود را میگفت، اولگیرد کنترلش را از دست داده و او را به قتل رساند. و در این مقطع تمام احساساتش نسبت به آیریس را از دست داد، تنها چیزی که به خاطر داشت این بود که میبایست به او عشق بورزد.
اولگیرد برای اینکه آیریس تنها نباشد به او یک سگ و گربهٔ مشکی (که در واقع اهریمن بودند) و یک خدمتگذار خاص (با ظاهر انسانی اما بدون چهره) داد که وظیفهاش این بود تمام درخواستهای آیریس را عملی کند و همچنین از او محافظت کند. اما آیریس هیچکدام از آنها را نمیخواست. زمانی که اولگیرد متوجه این موضوع شد تصمیم گرفت تا دیگر آیریس را عذاب ندهد.
برای او یک نامه به همراه رزی بنفش گذاشت تا با آن او را به یاد داشته باشد و یک بار و برای همیشه آیریس را ترک کرد. آیریسِ تنها در عمارت وان اورک روزها روی تخت دراز میکشید و آن رز بنفش را نگاه میکرد تا زمانی که تبدیل به خاکستر شد و مدتی بعد نیز خود آیریس درگذشت.
نمیخوام بیشتر از این رنج بکشم… اما میترسم اونجا سرد و تاریک باشه، یا اینکه… هیچ چیزی نباشه.
آیریس وان اورک
قلب سنگی
گرالت: چه حسی داره که قلبت از سنگ باشه؟
اولگیرد: اولش فوق العادست… هیچی نمیترسونتت، خشم و نگرانیای وجود نداره، به هیچکس اهمیت نمیدی حتی کسایی که عاشقشون هستی، و در آخر از دستشون میدی، خب… خودت میدونی چطور تموم میشه.
گرالت: حسها چطور، مزهها، بوها؟
اولگیرد: همشون بودن، اون اول، دنیا رو بهتر از همیشه حس میکردم، قویتر و تمیزتر.
گرالت: چطور ممکنه؟
اولگیرد: من قلبی سنگی نمیخواستم، اینها همه عوارض جانبی بودن، تنها چیزی که میخواستم این بود که دوباره دستهای آیریس رو بگیرم، دوباره ثروت خانوادهام رو برگردونم و جوری زندگی کنم که انگار فردایی وجود نداره. و همینطور هم زندگی کردم، تا اینکه… دیگه هیچی رو نمیتونستم حس کنم. گانتر اودیم، همهچیزم رو ازم گرفت، هر چیزی که دوست داشتم، هر چیزی که واسم مهم بود…
گرالت: حقیقت نداره، حالا دوباره قلبت رو داری…
اولگیرد: حالا میتونم خیلی خوب حس کنم چه چیزهایی رو از دست دادم، دوباره قلب دارم اما تنها چیزی که حس میکنم غم و اندوهه، حالا به خوبی حس میکنم که زندگیم نابود شده!
کابوس آیریس
گرالت خودش را در دنیایی زیبا و نقاشی شده از عمارت وان اورکها پیدا میکند. دو شیطان با ظاهر سگ و گربه ظاهر میشوند و به او میگویند که برای پیدا و بیدار کردن آیریس واقعی، گرالت باید خاطرههایی که انکار و مخفی میکند را برای او یادآوری کند، سپس ترس و کابوسهایی که او را به این دنیا متصل کردهاند را نابود کند.
گرالت موفق میشود در عمارت خاطرههایی را پیدا کند که دستکاری شدهاند و ناقص هستند، اگر با پیدا و قرار دادن چیزهایی درون آنها بتواند دوباره کاملشان کند، خاطره بازسازی میشود و میتوانید آن را ببینید. و به گرالت نشان میدهد که ازدواج اولگیرد و آیریس چگونه نابود شده. مانند خاطرههایی از اینکه خانوادهٔ آیریس از اولگیرد خوششان نمیآمده، یا اولگیردی که تلاش میکند با جادو، گانتر اودیم را احضار کرده و عهدی که با او داشته را بشکند، اما موفق نمیشود و باعث آتش سوزی در خانه میشود.
گرالت به خاطرهٔ نهایی میرسد، جایی که اولگیرد برای آیریس یک نامه و رز بنفش میگذارد و او را ترک میکند. این خاطره بزرگترین ترس و کابوس آیریس است که هیچ علاقهای به یادآوریاش ندارد، به همین دلیل چند موجود عجیب و زشت که همگی ظاهری شبیه به اولگیرد دارند به گرالت حمله میکنند. پس از شکست دادن این کابوس بالاخره میتوانید آیریس واقعی را ببینید.
آیریس همچنان منتظر بازگشت اولگیرد است و به لطف گرالت حالا بیدار شده، در حالی که رز بنفش هنوز در دستانش است. ارتباطی که بین آیریس، رز و اولگیرد وجود دارد به حدی قوی است که به آیریس اجازه نمیدهد این دنیا را ترک کند! گرالت با گرفتن رز از آیریس بالاخره او را آزاد میکند تا به آرامش برسد.