سیگسموند دیکسترا رئیس سازمان اطلاعات ردینیا بود. او مردی بود که از نظر جسمانی ابهت خاصی داشت. قد بلند بود و هیکلی درشت و سری طاس با شکمی نسبتا قابل توجه که گفته میشد احساس خوکی را میدهد که تمیز شده است.
او رنگهای روشن و لباسهای پر زرق و برق را ترجیح میداد و کمتر شبیه یک جاسوس لباس میپوشید. همچنین فوقالعاده باهوش بود و در آکادمی آکسنفورت تحصیل کرده بود و گفته میشد در ردینیا بسیار تاثیرگذار است. هرچند در ملاء عام از او به عنوان یک کنت یاد میشد که این صرفا پوششی بود که پادشاه ویزیمیر دوم به او دستور داد از آن استفاده کند تا هیچکس متوجه نشود دیکسترا واقعا کیست.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام مستعار | سیگی رووِن |
متولد | 1219 |
رنگ مو | طاس (بازیها) |
رنگ چشم | لاجوردی (کتابها) قهوهای (بازیها) |
نژاد | انسان |
جنسیت | مذکر |
ملیت | ردینیا |
مقام | کنت (برای مخفی ماندن هویت واقعی) |
حرفه | جاسوس صدراعظم |
وابسته به | سازمان اطلاعات ردینیا گرمابه سیگسموند (ویچر 3: وایلد هانت) چهار بزرگ (ویچر 3: وایلد هانت) سندیکا (گوئنت) |
معشوقه | فیلیپا ایلهارت ماری د مرسی |
فرزند | نامشخص |
زندگینامه
نامه به ویزیمیر
سیگسموند دیکسترا به عنوان یک جاسوس معمولی در ناویگراد به نحوی توانست به اسنادی دست یابد که بیکفایتی مایکل د نوآیی و همچنین وضعیت غمانگیز ایالتی که توسط بیگانگان خارجی به آن نفوذ شده بود را نشان میداد. او در سال 1248 طی نامهای به پادشاه ویزیمیر دوم اوضاع را شرح داد. پادشاه خشمگین شد و دستور داد کنت د نوآیی را زندانی کنند و سپس دیکسترا را به سمت مامور امنیت سلطنتی ارتقا داد. ظرف چند سال، دیکسترا موفق شد ساختارهای سرویس اطلاعاتی را ارتقا دهد. او افرادش را با مردان وفادار جایگزین کرد و منطقه عملیات را از کوویر تا امپراتوری نیلفگارد گسترش داد. سپس خود به آکسنفورت و به اتاقهای اجارهای دانشگاه که او آن را «دانشکده معاصرترین تاریخ» مینامید، نقل مکان کرد. در این زمان او با فیلیپا ایلهارت که اغلب با جاسوسان همکاری میکرد، رابطهای عاشقانه داشت.
بزرگترین چالشی که دیکسترا با آن روبهرو شد، اطلاعات نظامی نیلفگارد بود. همکاران او در میان مقامات ایالتی و اشراف که پول هنگفتی رد و بدل میکردند به سختی نفوذ میکردند، اما به هر حال قبل از جنگ شمالی اول و به سختی توسط عوامل او در دسترس قرار گرفتند. مدتی پس از این گزارشهای سینترا به درستی به محلههای آکسنفورت نمیرسید، ماموران، نیلفگاردیها را آزاد میکردند. در ردینیا انبارهای نظامی سوزانده شدند، اسبهای سوارهنظام مسموم شدند و بسیاری از فرماندهان نیز با فرو رفتن چاقویی در گلویشان کُشته شدند. سیگسموند دیکسترا، جاسوس چیرهدست، باید از حریفش، وتیر د روریدو، درس سختی میآموخت.
این غافلگیری زیاد طول نکشید. مدت کوتاهی پس از شوک اولیه، ماموران سرویس اطلاعاتی در تمام قلمروها به افرادی که مدتها مشکوک به همکاری با امپراتوری بودند حمله کردند و خون خائنان را مانند رودخانهها جاری کردند. البته اشتباهاتی هم صورت گرفت و برخی از افراد بیگناه به ویژه غیرانسانها نیز کُشته شدند. تعداد کمی از خبرچینهای نیلفگاردی توانستند از درکنبورگ فرار کنند به کوویر و هنگفرس رفتند، اما مرگ در آنجا نیز منتظر آنها بود. قبل از اینکه دیکسترا بتواند خائنان موجود در میان اشراف را شناسایی کند، جنگ پایان یافت و شرایط آتشبس برای پایان دادن به خونریزی پیش آمد و دیکسترا که قادر به حذف هستهٔ شبکه جاسوسی امپراتوری در ردینیا نبود، به نقطه شروع خود بازگشت.
دوره بین جنگ
در سال 1266، دیکسترا دندلاین را به عنوان جاسوس خود انتخاب کرد و از ینفر خواست تا از او محافطت کند. زمانی که رینس در شهری نزدیک به بلیوبرس بود، جادوگر دندلاین را نجات داد و به او گفت تا زیر سایهٔ دیکسترا پنهان شود. بعدها وقتی گرالت و اولسن ماموران را کُشتند، دیکسترا توانست تنش را از بین ببرد. گرچه آنها ماموران قانون بودند، اما به دنبال دستگیری سیری و گرالت بودند تا از رینس پاداش بگیرند. دیکسترا همراه با فیلیپا از دندلاین در مورد مکان فعلی گرالت پرسید. وقتی فیلیپا دربارهٔ سیری نیز سوال پرسید، دیکسترا متعجب شد و آن کار فیلیپا را عجولانه تلقی کرد.
در اواخر ژوئن 1267، به دیکسترا اطلاع داده شد که امیر از حمله برنامهریزیشده ادیرن و لیریا به گلویتزینگن مطلع شده است و ارتش امپراتوری اکنون به دل انگرا نقل مکان کرده است. پس از دریافت پیامی از سوی پادشاه دماوند سوم در مورد حمله، دیکسترا از طریق یک پیامرسان سلطنتی به نام اپلگات، به دماوند اطلاع داد تا از حمله خودداری کند، زیرا نیلفگارد از برنامههای آنها اطلاع داشت. اما این پیام هرگز تحویل داده نشد، زیرا پیامرسان در یک حادثه کُشته شد.
کودتای ثاند
در پایان ماه، دیکسترا برای بیرون کردن حامیان نیلفگارد به فیلیپا پیوست تا مانع کودتا کردن آنها در جزیره ثاند شوند. در ضیافت، دیکسترا قبل از رفتن مدتی با گرالت صحبت کرد. او در ساعات اولیه روز بعد و درست قبل از سپیدهدم، به کیرا متز کمک کرد تا با کمک سربازانش حامیان نیلفگاردیها را جمع کند. هنگامی که آنها آرتو ترانووا را دستگیر میکردند، گرالت به طور تصادفی با آنها برخورد کرد. دیکسترا قبل از اینکه گرالت را برای تصمیمگیری نزد فیلیپا ببرد با جادوگران صحبت کرد که چه کاری باید انجام دهند. از آنجایی که او احساس میکرد گرالت برای آنها دردسر زیادی ایجاد نمیکند، ویچر را زندانی نکرد، اما بعدا از این کارش پشیمان شد.
در راه، دیکسترا با رفتار همیشه طعنهآمیز خود جریان را به گرالت گفت و پرسید که ینفر کجاست. گرالت که وخامت اوضاع را درک نمیکرد به او گفت که ینفر در رختخواب است، که این حرف باعث عصبانیت دیکسترا شد، زیرا نقشه حامیان نیلفگارد این بود که به رختخواب بروند تا بقیه کارشان را انجام دهند (متوجه نبود ینفر، مانند افراد بسیار دیگری، بیطرف مانده بودند). سپس فیلیپا آمد و از فهرستی گفت که نزد ویلگهفورتز بود و اسامی خائنین در آن وجود داشت. دیکسترا که از این وجود لیست خوشحال شده بود، از گرالت خواست تا برج همراهیاش کند. او قصد داشت به لاکسیا برود، زیرا علی رغم شایعات میدانست که تنها وارث سینترا، سیری، زنده و در آرتوزا است. اما نمیخواست سیری را به کسی جز گرالت بسپارد.
وقتی گرالت فهمید که دیکسترا قصد دارد از سیری به عنوان یک ابزار سیاسی استفاده کرده و او را به پایتخت ردینیا، ترتوگور بفرستد، با مشت به صورت دیکسترا کوبید. چند سربازی که همراه دیکسترا بودند با گرالت درگیر شدند اما ویچر همهٔ آنها را بیهوش کرد. سپس دیکسترا گرالت را تهدید کرد که سربازانش را به دنبال او خواهد فرستاد. گرالت که قصد داشت فورا برود و ینفر و سیری را پیدا کند، مچ پای دیکسترا را شکست، که باعث شد دیکسترا از شدت درد فریاد کشیده و بیهوش شود.
مراحل اول جنگ شمالی دوم
در طی حوادث ثاند مشخص شد که شب قبل، پادشاه ویزیمیر ترور شده بود و با شروع دومین جنگ شمالی، کشور توسط یک شورای سلطنتی به ریاست دیکسترا و فیلیپا اداره میشد (گرچه ملکه هدویگ قرار بود حاکم باشد). دیکسترا که از کودتای نافرجام در ثاند خشمگین بود و میدید که نیلفگارد با چه سرعتی دیگر پادشاهیها را تصاحب میکند، شروع به دار زدن مردم در ردینیا کرد. دیکسترا تا دو هفته قادر به راه رفتن نبود و حتی پس از آن هم به کمک فیلیپا برای انجام این کار نیاز داشت.
چند هفته بعد یکی از افراد دیکسترا به او اطلاع داد که گرالت در بروکیلون و در حال بهبودی است. با این حال دیکسترا به آنها دستور داد که ویچر را تنها بگذارند. البته او ویچر را به خاطر شکستن مچ پایش نبخشیده بود، بلکه در آن زمان وقت کافی نداشت و به اندازهای زیرک بود که برای این کار و حل یک موضوع خصوصی از افراد خود استفاده نکند. او سپس نامههایی را برای فیلیپا ارسال کرد تا اطلاعاتی مبنی بر اینکه ینفر با نیلفگارد بوده یا خیر. پس از آن دیکسترا شیلارد فیتز استرلن را که سفیر نیلفگارد بود ملاقات کرد و قبل از اینکه به موضوعی که واقعا هر دو میخواستند بدانند بپردازند، کمی در مورد سیاست صحبت کردند. دیکسترا معتقد بود که نیلفگارد ویلگهفورتز و ینفر را پنهان کرده و آنها را میخواست، در حالی که شیلارد معتقد بود آنها به دنبال کهیر، شوالیهای که به جرم خیانت تحت تعقیب بود هستند. با این حال هیچکدام واقعا به دنبال این افراد نبودند. سپس شیلارد آنجا را ترک کرد و دیکسترا نامهٔ دیگری برای فیلیپا ارسال و اشاره کرد اخبار قبلی که در مورد پیدا کردن سیری توسط نیلفگارد شنیدهاند، دروغ بوده است و آن شخص سیری بدلی است. این بدان معناست که سیری واقعی هنوز آن بیرون است. همچنین او اطلاعات مهمی از یک زندانی در شرف اعدام دریافت کرد که تایید میکرد او یک سیری بدلی است.
دیکسترا هنوز هم قصد داشت ویلگهفورتز را پیدا کند، زیرا او و فیلیپا معتقد بودند که احتمالا سیری با یک جادوگر سرکش همراه بوده است، دیکسترا توسط جاسوسهای سرویس مخفی ردینیا دو تا از پاتوقهای ویلگهفورتز را پیدا کرد، اما هیچ ردی از او یا سیری پیدا نکرد. ولی شواهدی پیدا کردند که نشان میداد ویلگهفورتز روی زنان باردار آزمایش میکرده و آنها را در این فرآیند کُشته است.
آتشبس اواخر پاییز
در اواخر اکتبر، او راهی لن اکستر، پایتخت زمستانی کوویر و پوویس شد تا درخواست یک وام یک میلیون بزنتی کند (واحد پول کوویر و پوویس که ارزش هر سکهاش برابر است با چهار سکهٔ ردینیایی) و به وسیله آن ارتشی را برای بهار و زمانی که نیلفگارد حمله خود را آغاز میکند جمع کند. پادشاه کوویر، استراد تیسن، به دلیل بیطرفیاش و یک توافق قدیمی که نباید از دشمنان نیلفگارد حمایت کند، از کمک به او امتناع کرد. با وجود این زولیکا، همسر پادشاه به او گفت که آنها میتوانند به طور غیرمستقیم به او کمک کنند. دیکسترا هم که علی رغم میلش با استراد رابطه دوستی برقرار کرده بود، مدتی بیشتر در آنجا ماند و با او به مناظرههای فلسفی پرداخت. در آخرین مکالمهشان و قبل از رفتن دیکسترا، استراد به دیکسترا هشدار داد که تمام خونریزیها در ردینیا را متوقف کند، زیرا دیر یا زود قاتلان به دنبال خودش هم خواهند آمد.
پس از ملاقات با استراد، دیکسترا نسبت به فیلیپا ایلهارت و جادوگران نزدیک به او در مونتهکالوو مشکوک شد. در طول پاییز و زمستان، فارغ از از آمادهسازیها و جمعآوری نیرو، دیکسترا به صورت مخفیانه همراه دستیار شخصیاش اوری رووِن به ژاک د آلدرسبرگ کمک کردند. آلدرسبرگ ماموریت داشت تا فرقه رز سفید را به فرقه رز شعلهور تغییر دهد، با هدف متعادل کردن موقعیت رو به رشد جادوگران و کمک به نیروهایی که با نیلفگارد مبارزه میکنند. دیکسترا از خطرات میزبانی این فرقه در ردینیا آگاه بود، به همین دلیل اطمینان حاصل کرد که مقر آنها در جنوب پونتار و در تمریا قرار داشته باشد. ظاهرا در همین زمان بود که دیکسترا تحت نام مستعار سیگی رووِن، سندیکا را تاسیس کرد. یک اتحاد زیرزمینی از روسای جنایتکار و مقامات کلیسا که قرار بود به دوره بیثباتی در ناویگراد پایان دهند. او با گرفتن اطلاعات از والتر وریتاس که مست بود توانست مامور نیلفگارد دودریک لومارتس را دستگیر کرده و از بین ببرد و بعدها والتر را به عضویت سندیکا در آورد.
در ژانویه 1268، دیکسترا نامهای از طرف گرالت دریافت کرد که در آن به مکان مخفیگاه ویلگهفورتز اشاره شده بود، قلعه استیگا در ابینگ. اما او که قادر به انجام عملیات در جنوب یاروگا نبود این اطلاعات را در ازای دریافت جزئیات ترور ویزیمیر توسط نیلفگاردیها با وتیر د روریدو مبادله کرد.
صلح سینترا
از آنجایی که فرمانروای اصلی ردینیا، یعنی ملکه هدویگ درباره حکومت بیتفاوت بود، دیکسترا به فرمانروایان دیگر پادشاهیها در سینترا پیوست تا درباره شرایط صلح بحث کنند. اما بسیاری از حاکمان به دلیل غیر سلطنتی بودن دیکسترا او را مسخره کردند.
طی اتفاقاتی سایرس انگلکایند هملفرت اظهار کرد که باید دیکسترا را از بین ببرند. پس از اعلام رسمی صلح، جشنی در ناویگراد برگزار شد و جاسوس به فیلیپا اطلاع داد متوجه شده نیمهالفی که ویزیمیر را ترور کرده به تنهایی عمل نکرده است. مدتی بعد، او برای آخرینبار از قلعه ترتوگور عبور و با دستیار شخصی خود، اوری رووِن خداحافظی کرد و گفت که با یک نفر بیش از حد حرف زده و این موضوع را توسط وتیر د روریدو و امیر فهمیده. سپس چون میدانست قاتلانی توسط فیلیپا میآیند تا او را بکُشند از کشور گریخت.
او به گذرگاه السکردگ رفت و در آنجا با دو فراری، آیزنگرم فلتیورنا و بوریاس من که به دلایل شخصی در حال فرار بودند آشنا شد. این سه نفر توافق کردند که با هم به شرق و زرکانیا یا هکلند سفر کنند. در آن زمان دیکسترا دوباره نام خود را به سیگی رووِن تغییر داد.