زمانی یک اشرافزاده در برجهای نقرهای بودم، حالا یک اشرافزاده در لبهٔ جهان هستم.
فیلاوندرل، لبهٔ جهان
فیلاوندرل ان فیدهل از کاخ برجهای نقرهای، الفی سرافراز بود که در کوهستان آبی، نزدیک پوسادای پایین زندگی میکرد.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام مستعار | فیلاوندرل ان فیدهل |
رنگ مو | سفید |
رنگ چشم | مشکی |
نژاد | الف (ان سید) |
جنسیت | مذکر |
خانواده | فلهآرنز از ناوگان سفید |
والدین | فیدهل |
زندگینامه
سالهای اولیه زندگی و تبعید شدن به کوهستان
فیلاوندرل در خاندانی بسیار قدرتمند و با نفوذ به اسم فلهآرنز از ناوگان سفید به دنیا آمد. وقتی ادیرن، دُل بلاتانا را فتح کرد، او مجبور شد به کوهستان فرار کند، جایی که او رهبر الفهای آزاد شد.
زندگی در پوسادای پایین
برخلاف انسانها، الفها دانش کشاورزی را بلد نبودند و قبل از اینکه انسانها بیایند برای تغذیه هر چه طبیعت برایشان فراهم میکرد را استفاده میکردند. ولی بعد آمدن انسانها همهچیز فرق کرد، زمین دیگر نمیتوانست آنها را سیر کند پس آنها به دوران قحطی رسیدند. برای تهیه مقداری غذا، فیلاوندرل از کمک تورک استفاده کرد، تورک در پوسادای پایین غذا، دانهها، ابزار و تکنیکهای کشاورزی را از روستاهای مختلف میدزدید به امید اینکه الفها بتوانند در کوهستان کشاورزی کنند. در همین حال، در یکی از همین روزها که فیلاوندرل و گروهش برای جمعآوری غذا پیش تورک رفته بودند، دیدند که تورک دارد از دست گرالت به واسطه اذیت و آزاری که این سیلوان به روستاییان رسانده بود، فرار میکند. فیلاوندرل و گروهش به خاطر حضور غیر قابل پیشبینیشان توانستند به راحتی گرالت و دندلاین را دستگیر کنند. گرالت گفتوگوی کوتاهی با الف داشت و به او گفت که غرور بیش از حدش باعث شده که نتواند با انسانها کنار بیاید و در نتیجه او و گروهش در کوهستان گشنگی میکشند تا بمیرند.
فیلاوندرل که دید گفتوگو کردن فایدهای ندارد، دستور داد که گرالت و دندلاین اعدام شوند تا از قراردادی که با تورک بستند محافظت شود، قبل از اینکه این دستور اجرا شود، ملکه زمینها که بسیار مورد احترام الفها بود، از راه رسید و بعد از گفتوگویی که از طریق تلهپاتی با الفها داشت، فیلاوندرل دستور داد تا گرالت و دندلاین آزاد شوند، قبل از رفتن آن دو، او به گرالت گفت که حق با اوست ولی روزی میرسد که الفها آخرین تلاش خود را میکنند تا نشان دهند که از چه ساخته شدند، هر چند اگر به معنی مرگ آنها باشد.
مشاور فرانچسکا
در اواخر سال 1267، او با فرانچسکا فایندبر دیدار کرد، درست بعد از زمانی که فرانچسکا با حکم امپراتور امیر، ملکهٔ دُل بلاتانا شده بود. در ابتدا او ناراحت بود که چرا آنها زمینهای بیشتری را بر اساس این معامله تصاحب نکردند ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسید که آنها حتی برای محافظت از مرز فعلی نیز سرباز کافی ندارند پس بهتر است سربازان خود را از سراسر شمال جمع کنند و دیگر مثل دستهای از غارتگران عمل نکنند. در همین حال فرانچسکا اقرار کرد که بخشی از معاملهاش با امپراتور این بوده که او باید نیروهای اسکویاتل را انکار کند تا آنها به غارت و ایجاد بینظمی در شمال ادامه دهند تا در نهایت توسط همان شمالیها کُشته شوند. فرانچسکا به همین دلیل از فیلاوندرل طلب بخشش کرد، فیلاوندرل در جواب گفت که او را میبخشد اما نمیداند که دیگران هم او را خواهند بخشید یا خیر.