تعیین پاداش (انگلیسی: A Question of Price) پنجمین داستان کوتاه نوشته شده توسط آندژی ساپکوفسکی در کتاب آخرین آرزو است. در این داستان خواهیم خواند که سیری چگونه تبدیل به دختر گرالت توسط حق غافلگیری میشود.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام اصلی | Kwestia ceny |
نویسنده | آندژی ساپکوفسکی |
منتشر شده در | آخرین آرزو |
ژانر | فانتزی |
نوع | داستان کوتاه |
خلاصه
داستان با حضور گرالت در خانه اشرافی سینترا در حالی که صورتش را اصلاح کرده و لباس مرتب و مجلسی پوشیده، آغاز میشود. شاهدخت سینترا، پاوتا به تازگی 15 ساله شده و خواستگارهای زیادی برای او به سینترا آمدهاند. اما ملکه کلنته، مادر او میخواهد که شاهدخت سینترا با یکی از شاهزادههای اسکلگ ازدواج کند تا این دو قلمرو با یکدیگر متحد شوند و به همین دلیل گرالت را به این مراسم دعوت کرده تا مطمئن شود که این خواستهاش برآورده میشود.
گرالت با نام لرد راویک فورهورن به مراسم دعوت شده و در کنار ملکه مینشیند، اما هنوز به طور دقیق از دلیل دعوت شدنش اطلاع ندارد. در حین شام گرالت با ملکه بحثی طولانی در مورد اینکه آنها چگونه ویچرها را میبینند و فکر میکنند که تخصص آنها چیست میکند. در واقع ملکه چنان درگیر این بحث میشود که باعث ناراحتی باقی مهمانان مانند ایست تویرسخ میشود، گرالت همچنین متوجه میشود ماوسک به بحث آنها علاقهمند است.
مراسم ادامه دارد، مهمانان از غذا لذت میبرند و با یکدیگر صحبت میکنند، کودکودک مهمانان را سرگرم میکرد. و درایگباندو و دروگودار به نواختن موسیقی مشغول هستند. در نهایت شاهدخت سینترا، پاوتا وارد میشود. در کمال تعجب او بسیار ساکت و کمحرف است و به سختی سرش را بالا میگیرد.
ناگهان سروصدایی بیرون از اتاق پادشاهی بهپا میشود و مهمانی ناخوانده وارد میشود. او شوالیهای است که کاملا با زرهاش پوشیده شده و حتی کلاهخود خود را به سر دارد، خود را ارچیان از ارلنوالد معرفی میکتد. ملکه از او میخواهد تا کلاهخودش را بردارد اما شوالیه اصرار میکند که نمیتواند این کار را تا قبل از نیمهشب انجام دهد. ملکه قبول میکند و از او میخواهد برود و از مراسم لذت ببرد اما شوالیه شروع به صحبت کردن میکند و میگوید آمده تا پاداشش را دریافت کند برای نجات جان روگنار او ابینگ که حق غافلگیری بوده است. و شاهدخت پاوتا از روز تولدش متعلق به او بوده.
گرالت و ماوسک به صورت مخفیانه صحبت میکنند و هر دو چیزی را حس میکنند که در حال آمدن است! نیرویی که کمکم در حال پر کردن اتاق است و به نظر میرسد منبعش شوالیه باشد. کلنته در پاسخ به شوالیه میگوید که هر چند حق با اوست اما او اصلا قصد ندارد تا اجازه دهد دخترش با یک غریبه ازدواج کند که باعث بهپا شدن هیاهویی توسط مهمانان میشود. سپس ملکه متوجه میشود که نیمهشب شده و از شوالیه میخواهد تا کلاهخودش را بردارد. وقتی شوالیه این کار را میکند مهمانان به جای سر یک انسان، سری حیوانی و مانند یک جوجهتیغی میبینند! سپس ملکه با حالتی پیروزمندانه میگوید که حق غافلگیری دیگر اعتبار ندارد و نیازی به عمل کردن به آن نیست. این طور به نظر میرسد که شاهدخت پاوتا هم باید راضی و خوشحال باشد زیرا نمیخواهد که با یک هیولا ازدواج کند!
ملکه از پاوتا میپرسد که آیا میخواهد با شوالیه ازدواج کند؟ که در کمال تعجب پاوتا میگوید بله! و باعث شگفتزدگی ملکه میشود. ملکه روی صندلیاش میاُفتد و درگیریای شروع میشود. سربازان و شوالیهها به سمت ارچیان حمله میکنند و مهمانان هم در این راه به آنها کمک میکنند. اما چیزی مانند انفجار نیرو رخ میدهد، نیرویی که گرالت و ماوسک قبلا آن را حس کرده بودند، اما منبع آن نیرو پاوتا بود نه ارچیان. نیروی شاهدخت شدید و شدیدتر میشود و خطری برای همه است. میزها و افراد همگی در هوا معلق و به هر سمتی پرتات میشوند و مانند این است که طوفانی در یک اتاق به راه افتاده است!
گرالت به همراه ایست به سمت ارچیان میروند تا از او دفاع کنند اما پاوتا کنترلش را از دست داده که باعث میشود گرالت و ماوسک تمرکزشان را روی او بگذارند و تلاش میکنند تا او را آرام کنند اما قدرت او بسیار زیاد است. اینجاست که کودکودک که قبلا در مهمانی وظیفهٔ سرگرم کردن مهمانان را داشت یکی از بزرگترین نمایشهای خود را به راه میاندازد که باعث پرت شدن حواس شاهدخت میشود و به گرالت و ماوسک این فرصت را میدهد تا او را آرام کنند.
زمانی که اوضاع دوباره آرام میشود، ارچیان یا امیر خود را معرفی میکند و میگوید وارث بر حق تاجوتخت نیلفگارد است و تقریبا 1 سال است که با پاوتا رابطه دارد و آنها عاشق یکدیگر هستند که در نهایت باعث میشود کلنته نیر با ازدواج آنها موافقت کند. سپس ایست تویرسخ که برای همراهی کردن چندی از خواستگارهای اسکلگ با آنها به مراسم آمده بود از خود کلنته خواستگاری میکند!
دونی از گرالت برای نجات جانش تشکر میکند و به او میگوید برای پاداشش میتواند هر چیزی را درخواست کند و او قبول میکند، گرالت در پاسخ میگوید «چیزی که تو نمیدانی آن را داری» و حق غافلگیری درخواست میکند که دونی نیز موافقت میکند. شاهدخت پاوتا در آن زمان باردار بود، اما دونی و حتی خود پاوتا از این موضوع خبر نداشتند و به این صورت بود که سرنوشت فرزندشان را به دست ویچری با نام گرالت از ریویا سپردند.
نکتهها
- قسمت ششم سریال هکسر که کلنته نام دارد مربوط به این داستان است.
- «هانس، جوجهتیغی من» از داستانهای برادران گریم میتواند الگویی برای این داستان باشد.
1 دیدگاه
white 1مشارکتکننده
mrc az vaghti ke mizarin va tarjome awliton ^–^