رینس مامور بود تا سیری را که پس از قتلعام سینترا ناپدید شده بود پیدا کند. با اینکه جادوگر قدرتمندی بود اما قدرتش هرگز به گرد پای اربابش ویلگهفورتز نمیرسید.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
وضعیت | مُرده (غرق شده در ترین میرا) |
رنگ مو | مشکی |
رنگ چشم | تیره |
نژاد | انسان |
جنسیت | مذکر |
حرفه | جادوگر |
وابسته به | ویلگهفورتز گروه اسکلن آکادمی بن آرد |
تواناییها | جادو |
زندگینامه
اوایل زندگی
رینس دو سال در آکادمی بن آرد آموزش دید اما به دلیل دزدی کوچکی از آکادمی اخراج شد. بعد از این اتفاق رینس به عنوان قاتل به استخدام سرویس اطلاعات کِیدوِن در آمد. مدتی بعد به دلیل بدهی توسط ملکه کلنته از سینترا زندانی شد که آن بدهیها در نهایت توسط شخصی ناشناس پرداخت شدند. رینس بعد از این اتفاق کاملا ناپدید شد. او بعد از جنگ اول شمال در حالی که قدرت مالی بسیاری داشت بازگشت. او در جستوجوی یتیمی رها شده در طول جنگ، دروئیدی از محفل انگرن را شکنجه داد و کُشت.
لیوبرس
زمانی که مامور به یافتن سیری شد دندلاین شاعر نظرش را جلب کرد. مخصوصا شعری که دندلاین راجع به تولهشیر سینترا خوانده بود و اینکه سیری تحت مراقبت یک ویچر بود. هنگامی که دندلاین در مسافرخانهای مشغول استراحت بود افرادی را اجیر کرد که دندلاین را شکنجه کنند و از او اطلاعات بگیرند که البته ینفر درست به موقع قبل از آن که آنها موفق شوند اطلاعاتی بگیرند سر رسید. ینفر افسونی قدرتمند را از طریق پورتالی که در حال بسته شدن بود فرستاد که باعث سوختگی سمت چپ صورت رینس شد. اثر این سوختگی بر روی صورتش ماندگار شد.
آکسنفورت
مدتی بعد، در واقع دو سال بعد از قتلعام سینترا، گرالت با این قصد که سرنخی از رینس بدست آورد ماموریتی را که توسط کمپانی مالاتیوس و گراک (کمپانیای برای جابهجایی مسافران در رودخانه پونتار) به او داده شده بود را قبول کرد.
نقشهٔ گرالت تقریبا به نتیجه رسیده بود که اینبار نیز رینس به جای اینکه مستقیما وارد عمل شود چند تن از سربازان تبهکار تمریا را اجیر کرد تا قایقی که گرالت با آن سفر میکرد را گرفته و گرالت را دستگیر کرده پیش او ببرند. آنها داشتند موفق میشدند که ناگهان اِیشنا، هیولایی که در رود پونتار پرسه میزد و رودخانه را ناامن کرده بود حمله کرد و تمامی آن سربازان به قتل رسیدند. پس از این اتفاق گرالت در حالی که میدانست به رینس نزدیک شده است توقفی کوتاه در آکسنفورت داشت که شانی، دندلاین و فیلیپا ایلهارت نیز بعدا به او پیوستند.
زمانی که بحث رینس به میان آمد شانی از گرالت سوال کرد که آیا آن مرد جای سوختگی بدی رو صورتش دارد؟ شانی بعدا فاش کرد زمانی که با میرمن (شارلاتانی که تجهیزات جابهجا میکرد) ملاقات میکرده میرمن در حال پذیرایی از شخصی به نام ارباب رینس بوده است و میرمن از شانی خواسته بود که اتاق را ترک کند. پس از حرفهای شانی گروه برای پیدا کردن رینس سراغ میرمن رفتند.
رینس که انتظار چنین اتفاقی را داشت طلسمهای زیادی را به این امید که گرالت آنها را پیدا کند و از این طریق او با خبر شود. رینس برادران میشله را برای رویارویی با گرالت استخدام کرد و به دروغ به آنها گفت که آنها قرار است با یک فرد عادی روبهرو شوند نه یک ویچر با مهارت بالا. اندکی بعد رینس شخصا در مکان میرمن حاضر شد و وقتی گرالت را دید به او گفت که فریب خورده و پس از کُشتنش به سراغ ینفر خواهد رفت تا انتقام سوختگی صورتش را بگیرد. گرالت پاسخ داد که در واقع رینس فریب او را خورده و گرالت میدانسته که او در این مکان حاضر خواهد شد. سپس رینس افسونی قدرتمند را روانهٔ گرالت کرد که به آسانی توسط او دفع شد.
رینس در حالی که وحشتزده بود به سختی سعی کرد تا طلسمهای بیشتری را روانهٔ گرالت کرده و به این امید که برادران میشله کار گرالت را تمام خواهند کرد فرار کند. هر چهار برادر به سرعت توسط گرالت کشته شدند. رینس نهایتا توانست پورتالی برای فرار خود باز کند که ناگهان گرالت او را از ردایش گرفت و به صورتش ضربه زد. گرالت در حالی که به صورت رینس ضربه میزد از او پرسید که برای چه کسی کار میکند و در همین حین فکر اینکه چه کسی ممکن است از داخل پورتال سر در آورد حواسش را پرت کرد. رینس از همین فرصت استفاده کرد و توانست خود را از دست گرالت آزاد کند. گرالت سعی کرد رینس را که داشت به سمت پورتال میخزید بگیرد که ناگهان فیلیپا، گرالت را با جادو فلج کرد و به رینس اجازه داد تا از طریق پورتال فرار کند.
کودتای ثاند
پس از مدتی رینس متوجه شد گرالت بررسیهای دقیقی را به کمک کادرینگر و فِن انجام داده است. هر چه آنها بیشتر بررسی میکردند رینس بیشتر در معرض تهدید و لو رفتن قرار میگرفت بنابراین آدمکُشهایی را برای کُشتن کادرینگر و فِن فرستاد، در حالی که خودش به کمک ویلگهفورتز به صورت قاچاقی وارد جزیره ثاند شد تا هنگام برگزاری جلسهٔ جادوگران سیری را برباید. هر چند که حامیان نیلفگارد قصد داشتند جلسه سران انجمن برادری جادوگران را تحت اختیار بگیرند اما نقشه آنطور که باید پیش نرفت و به درگیریای خونین منجر شد و رینس در میانهٔ نبرد در حالی که به دنبال سیری میگشت دستگیر شد. قبل از دستگیری رینس تقریبا موفق شده بود سیری را که داشت از اسکویاتل و جادوگران مهاجم فرار میکرد بگیرد. رینس فکر میکرد سیری را در گوشهای گیر انداخته اما سیری از پنجرهای نزدیک فرار کرد و رینس الفی را فرستاد تا او را بگیرد. در همین حین سیری به کمک آموزشهایی که در کر مورهن دیده بود توانست بر روی پلی که پایین پنجره قرار داشت بپرد و فرار کند.
تور زیرائل
رینس از طریق زِنوگلس با اربابش ویلگهفورتز ارتباط داشت و با لئو بونهارت، استفن اسکلن و تیمش همپیمان شده بود. آنها سیری را از دان دِیر تا بالای تپهٔ. میل ترکتا دنبال کرده بودند. سیری قصد داشت تا از طریق برجی اسرارآمیز و جادویی از دست آنها فرار کند. آب و هوا و جو زمستانی کار را برای رینس و همراهانش سخت کرده بود و آنها در حین گذشتن از دریاچهٔ یخ زده غافلگیر شدند. با اینکه رینس ارتباطش را با ویلگهفورتز از دست داده بود اما کاملا متقاعد شده بود که اینبار سیری نه میتواند فرار کند و نه اینکه به آنها حمله کند. رد پای سیری لحظه به لحظه داشت واضحتر میشد تا اینکه درست لحظهای که همه فکر میکردند سیری تنها چند قدم با آنها فاصله دارد رد پایش در مه ناپدید شد.
گروه به سرعت متوجه شدند که سیری اسکیت به پا کرده و تلاش کردند تا آماده شوند اما سیری به سرعت یکی از آنها را قبل از اینکه دوباره در مه ناپدید شود کُشت. او به سرعت دوباره از درون مه پدیدار شد و یکی دیگر از آنان را از میان برداشت. در حالی که سیری چهار نفر از آنان را کُشته بود اسکلن از رینس خواست که با جادو نگذارد سیری اسکیت کند. ترس تا مغز استخوان رینس نفوذ کرده بود و باعث شد تا نتواند افسون را کامل اجرا کند، به جای اینکه یخ را در جهت صدای اسکیت بشکافد افسونش یخ را به صورت افقی جایی که خودش و همراهانش ایستاده بودند شکافت. رینس نیز درون آب بسیار سرد دریاچه افتاد. او به تکه یخی چسبیده بود و از افرادی که بیرون بودند تقاضای کمک میکرد. سیری به او نزدیک شد، در کنارش ایستاد و به او زل زد. رینس در آخرین تلاشهایش به سیری گفت که اگر او را نجات دهد جایی که ینفر نگهداری میشود را به او خواهد گفت. اما سیری رینس را مسخره کرد و به او گفت انگشتهایی که رینس قرار بود به وسیلهٔ آنها به سیری آسیب بزند اکنون برای اینکه غرق نشود به تکه یخی چسبیدهاند. سیری بار دیگر با سرعت تمام درست کنار لبهٔ تکه یخ اسکیت کرد و انگشتهای رینس را قطع کرد. رینس غرق شد و هرگز نتوانست پیام ویلگهفورتز را بشنود.