نه! تسلیم نمیشوم، من دیگر یک دختر وحشتزده از برج تاریک مریبور نیستم، من چهاردهمین نفر سادن هستم…
تریس، خون الفها
تریس مریگولد یکی از جادوگران قرن سیزدهم تمریا است. او را با اسم چهاردهمین نفر تپهی سادن نیز میشناسند، زیرا در ابتدا تصور میکردند که در نبرد سادن کُشته شده است. او همچنین با نام مریگولد نترس هم شناخته میشد، تریس همراه فرکارت و کیرا متز، یکی از بنیانگذاران محفل جادوگران بود. او همچنین مدتی هم به عنوان یکی از اعضای شورای سلطنتی پادشاه فولتست کار کرد و سالهای زیادی از عمرش را درگیر سیاست بود.
تریس از دوستان ینفر و عاشق گرالت بود، از سیری نیز در کر مورهن مانند خواهر کوچکترش مراقبت میکرد. تریس کسی بود که مانع از اجرای آزمون علفها توسط ویچرها روی سیری و تبدیل او به یک ویچر شد. تریس همچنین یک کیمیاگر قدرتمند بود و توانایی ساختن معجونهای بسیاری را داشت. اما خودش به آنها حساسیت داشت و نمیتوانست از معجونهای جادویی استفاده کند. تریس همیشه یک طلسمشکن قدرتمند را به گردن میآویخت؛ یاقوتی به رنگ کبود و زیبا در زیر لایهای از نقره.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام مستعار | چهاردهمین نفر هیل مریگولد بیباک |
رنگ مو | قرمز |
رنگ چشم | سبز روشن |
نژاد | انسان |
جنسیت | مونث |
ملیت | تمریا |
حرفه | مشاور جادوگر |
وابسته به | پادشاه فولتست از تمریا محفل جادوگران شورای سلطنتی تمریا |
توانایی ها | جادو کیمیاگری |
معشوقه | گرالت از ریویا (معشوقه سابق در کتابها، معشوقه احتمالی در سری بازیها) |
زندگینامه
تریس در مریبور متولد شد و کودکیاش را آنجا گذراند. در همین دوران کودکی نیز از خود استعداد جادویی نشان داد و مورد توجه جادوگران قرار گرفت تا او را به آرتوزا ببرند. در آرتوزا او تبدیل به یک جادوگر شد و در ساخت معجونهای جادویی و خصوصا معجونهای شفابخش، متخصص شد. با این حال خودش به معجونهای جادویی حساسیت داشت و فقط میتوانست معجونهای غیر جادویی را تحمل کند.
پس از فارغالتحصیلی، تریس به یک جادوگر بسیار مشهور و مورد احترام تبدیل شد و همچنین به عنوان مشاور تاجوتخت تمریا منصوب شد. او در طول دوران تحصیل خود در آرتوزا، با ینفر دوست بود و تا سال 1249، با هم همکاران صمیمی و دوستان خوبی بودند.
رابطهٔ عاشقانه با ویچر
تریس با اینکه از رابطهٔ ینفر با گرالت مطلع بود، اما در مورد ماهیت آن رابطه کنجکاو بود، مدتی بعد و زمانی که رابطهٔ گرالت و ینفر با چالشهایی مواجه شده بود، تریس از جادو استفاده و ویچر را اغوا کرد و در نتیجه رابطه کوتاهی بین آنها شکل گرفت.
با این حال پس از مدتی، گرالت رابطهٔ خود با تریس را به سادگی اما با احساس گناه به پایان رساند که برای تریس خیلی ناراحتکننده بود، زیرا او عاشق گرالت شده بود. البته آنها در طی سالهای آینده دوستان بسیار خوبی باقی ماندند ولی با وجود اینکه تریس هنوز عاشق گرالت بود، دیگر نمیخواست دوباره رابطهاش با او را از سر بگیرد.
نبرد سادن
در سال 1263 پس از آغاز اولین جنگ شمالی با نیلفگارد و نابودی پادشاهی سینترا، جادوگران تحت رهبری ویلگهفورتز تصمیم گرفتند در تپهٔ سادن و با جادوی خود از نیروهای شمالی حمایت کنند و جلوی نیروهای متجاوز را بگیرند. تریس از جمله افراد داوطلب در این نبرد وحشیانه بود. جادوگران در برابر نیروهای فوقالعاده قوی مقاومت کردند و در نهایت توانستند مهاجمان را شکست دهند. ولی هزینه گزافی برای این پیروزی پرداختند زیرا 13 تن از آنان جان باختند. در ابتدا تصور میشد که تعداد کشتهشدگان چهارده نفر است و آخرین نفر تریس است. اما او علی رغم جراحات زیاد زنده مانده بود، بدن و تمام موهایش سوخته بودند. همچنین ینفر، تنها کسی که میتوانست تریس را شناسایی کند و او را میشناخت در طول نبرد کور شده بود که باعث شد در ابتدا تریس جز کشتهشدگان جنگ محسوب شود.
زمانی که گرالت مدتی بعد به سادن رفت، سنگ یادگاریای که نام کشتهشدگان نبرد سادن بر روی آن حک شده بود را دید، دیدن نام تریس که به اشتباه بر روی سنگ حک شده بود گرالت را عمیقا ناراحت کرد. وقتی بعدها مشخص شد که تریس موفق شده از نبرد جان سالم به در ببرد، لقب چهاردهمین نفر تپه سادن را به او دادند.
در دسامبر 1265 تریس نامهای از گرالت دریافت کرد که از او خواسته بود تا به کر مورهن بیاید و در مورد فرزند غافلگیریاش، سیری به او کمک کند. با اینکه سیری در کودکی توسط جادوگران آموزش دیده بود، شروع به نشان دادن برخی تواناییهای جادویی قوی و غیرقابل کنترل کرد که فراتر از توانایی جادوگران معمولی بود. بنابراین، تریس دعوت گرالت را پذیرفت و به کر مورهن رفت، اما سعی میکرد زیاد نزدیک گرالت نباشد، زیرا احساساتش نسبت به او کمرنگ نشده بود. در طول اقامتش در کر مورهن، او دائما با احساسی که به گرالت داشت دستوپنجه نرم میکرد، اما در نهایت توانست ذهنش را کنترل و روی کارش تمرکز کند. تریس فهمید سیری با وجود سن کم زندگی غمانگیزی داشته، سپس هر دوی آنها فورا به یکدیگر علاقهمند شدند. پیوند آنها به قدری قوی بود که سیری تریس را خواهر بزرگترش می دانست و بالعکس. زمانی که تریس متوجه شد ویچرها میخواهند سیری را تبدیل به یک ویچر کنند، نگران عواقب این کار شد. زیرا با اینکه این معجونها در حد آزمون علفها تهاجمی نبودند، اما همچنان به بدن او آسیب میرساندند و به احتمال زیاد او را عقیم میکردند. بنابراین تریس به آنها در این مورد هشدار و از این کار منعشان کرد.
سیری که به تدریج وارد دوران بلوغ خود میشد، تنها دختر ساکن در کر مورهن بود و کسی را نداشت تا در مورد جزئیات مربوط به آن از او سوال بپرسد، پس تریس این نقش را نیز بر عهده گرفت و همدم سیری شد. او زمانی که متوجه شد سیری هیچ اطلاعاتی در مورد دوران بلوغ خود ندارد و ویچرها نیز از آنها بیاطلاع هستند عصبانی شد. از آن زمان به بعد هر وقت سیری لباس خاصی میپوشید، آموزش متوقف میشد تا زمانی که او لباسش را تغییر دهد.
مراقبت از سیری
مهمترین مشکلی که تریس برای رفع آن به کر مورهن دعوت شده بود، مهارت فزاینده و قوی سیری در جادو بود. ویچرها به تریس گفتند از زمانی که سیری به کر مورهن آمده، سهبار با صدایی متفاوت و به زبانی غیرقابل تشخیص صحبت کرده و وارد حالت خلسهمانندی شده و همچنین در آخرین دفعه، او (سیری) نحوهٔ مرگ گرالت و کوئن را پیشگویی کرد. ویچرها همچنین به تریس گفتند که اولینبار این اتفاق پس از اینکه سیری به طور تصادفی یک معجون را نوشید رخ داد، این همان معجونی بود که اکنون در مقابل تریس قرار داشت. در همین حال سیری وارد شد و تریس او را فریب داد تا معجون گفته شده را بنوشد. این کار تریس تعجب ویچرها را برانگیخت، اما تریس به آنها گفت که میداند چه میکند، او میخواست حالت خلسه را ببیند و دربارهاش مطمئن شود. پس از خوردن معجون سیری شروع به رقصیدن کرد و ناگهان در حالت خلسه فرو رفت. تریس از طریق تلهپورت با او ارتباط برقرار کرد و سعی کرد مشکل را پیدا کند. در حین این ارتباط، تریس حضور قوی در درون خود احساس کرد و برای او توهم حضور مجددش در تپه سادن به وجود آمد. تریس از تمام قدرت و جادوهای شناسایی خود استفاده کرد، اما همهچیز بیهوده بود و این کار بسیار خستهکننده باعث شد از هوش برود.
پس از این اتفاق تریس در حالی که گرالت در کنارش بود از خواب بیدار شد. گرالت به تریس گفت که او شش ساعت بیهوش بوده و به او اطمینان داد که حال سیری خوب است و در اتاقش خوابیده. تریس به گرالت گفت چیزهایی که راجع به سیری تصور میکرده اشتباه است و سیری قدرتمندتر از آنی است که بتواند او را آموزش دهد و باید با ینفر که اطلاعات بیشتری در مورد چنین چیزهایی دارد تماس بگیرد. گرالت در ابتدا با توجه به اتفاقاتی که در گذشته میانشان رخ داده بود تمایلی به انجام این کار نداشت، اما تریس اصرار داشت این بهترین کاری است که او میتواند برای سیری انجام دهد. پس از موافقت گرالت، تریس گفت که وقتی بهار آمد، باید سیری را به معبد ملیتل در الندر ببرند. ویچر موافقت کرد و سپس شب را با دوست قدیمی خود گذراند و از او مراقبت کرد تا حالش بهتر شود.
تا چند ماه بعد از آن تریس هر روز خود را با سیری سپری می کرد و موضوعات مختلف از جمله پیشگویی کهن و همچنین نحوه آرایش کردن را به او آموزش داد. در فوریه 1266 و با نزدیک شدن بهار، ویچرها برای رفتن دوباره آماده میشدند و میخواستند تمام اخبار مربوط به کانتیننت را بدانند تا تصمیم بگیرند به کجا بروند. تریس همه چیزهایی را که میدانست به آنها گفت که ناگهان سیری گفتوگو را قطع کرد و گفت که میخواهد همهٔ نیلفگاردیها را به خاطر کشور و مادربزرگش کلنته بکشد. گرالت که از این موضوع خشمگین شده بود، به دختر جوانش گفت که او را آموزش میدهد تا فقط از خود دفاع کند، نه اینکه به دنبال انتقام باشد. سیری با ناراحتی به بیرون دوید، روی لبه دیوارها ایستاد و نزدیک بود به زمین بخورد، اما گرالت به موقع رسید و او را گرفت. پس از آن تریس و گرالت تصمیم گرفتند که صبح روز بعد، سیری را به معبد الندر ببرند.
فردای آن روز تریس همراه با گرالت و سیری، از سمت رودخانههای گوئنلخ و بوئینا به سمت جنوب رفتند. مدتی بعد، تریس بیمار شد و معده درد و گرفتگی شدیدی گرفت. بیماری او بدتر و بدتر میشد به طوری که نمیتوانست خود را روی زین اسب نگه دارد و بنابراین گرالت مجبور شد او را سوار بر اسب خودش ببرد، این کار سرعت حرکت آنها را به قدری کم کرد که مجبور شدند توقف کنند تا تریس استراحت کند.
سرانجام آنها به قلعهای در ابتدای یک پل رسیدند. با این حال، کارشان بیهوده بود، زیرا شب قبل آنجا توسط الفهای کماندو گروه اسکویاتل مورد حمله قرار گرفته بود. تریس به همراه سایر مجروحان دراز کشیده بود و گرالت رفت تا ببیند چه کاری میتواند انجام دهد. او در مورد حمله و انتقامجویی از قبل برنامهریزیشده با خبر شد و همچنین متوجه شد که آنها کسی را ندارند تا بتواند تریس را درمان کند.
همچنین افراد حاضر در آنجا فکر کردند که ممکن است تریس عفونت یا بیماری واگیرداری داشته باشد و آنها را در معرض خطر قرار دهد، گرالت به آنها گفت که جادوگران به دلیل مصونیت خود ممکن نیست عفونت داشته باشند و بیماری تریس احتمالا نوعی مسمومیت غذایی است، اما با این وجود آنها نمیتوانستند از این بابت آرامش خاطر داشته باشند. خوشبختانه همان وقت گرالت با کاروانی آشنا شد که همان مسیری را که آنها نیاز داشتند طی میکرد، بنابراین به سمت آنها رفتند و آنجا متوجه شدند که در کاروان یکی از دوستان قدیمی گرالت به نام یارپن زیگرین حضور دارد که گروه دورفها را رهبری میکند. سپس گرالت، یارپن و ویلفرد ونک را که مسئول کاروان بود متقاعد کرد تا اجازه دهند به آنها بپیوندند.
با اینکه آنها تریس را روی یکی از واگنها گذاشتند اما وضعیت او هنوز هم بسیار بد بود. او دیگر نمیتوانست هیچ کاری کند و گرالت به او کمک میکرد تا کارهای ضروریاش را انجام دهد. آنها به راه خود به سمت لیکسلا ادامه دادند، پس از مدتی تریس احساس بهتری پیدا کرد، ولی هنوز بسیار ضعیف بود و گرالت و سیری در حمام کردن و لباس پوشیدن به او کمک میکردند. تریس علی رغم حالی که داشت، از اینکه گرالت او را در آغوش بگیرد و از او مراقبت کند، لذت میبرد.
مدتی بعد سربازان کادون به کاروان نزدیک شدند و به مردان هشدار دادند که اسکویاتلها نزدیکاند، بنابراین باید با احتیاط به راهشان ادامه دهند. اندکی بعد، الفها به کاروان حمله کردند. تریس از واگن به بیرون پرتاب شد و از ناحیه سر زخمی شد. حمله غافلگیرانه بود اما آنها موفق شدند آن را دفع کنند. تریس دیگر به اندازه کافی خوب شده بود که میتوانست از مجروحان مراقبت کند و با جادوی خود به آنها کمک کند. در باقی مسیر حادثه دیگری رخ نداد و آنها با موفقیت به معبد رسیدند. سپس تریس با سیری و گرالت خداحافظی کرد.
کودتای ثاند
در آخرین روز ژوئن 1267 تریس به جزیرهٔ ثاند سفر کرد تا در مجمع بزرگ بین بخش و انجمن برادری جادوگران شرکت کند. در ضیافت عصر با برادران دریتلم و دتمولد و سپس با گرالت صحبت کرد که ینفر مانع ادامه دادن صحبتشان شد. در طول شب، او در دستگیری خائنان متحد نیلفگاردی به حامیان شمالی پیوست و با یافتن جسد لیدیا ون بریدورت، به دلیل توافق عدم خونریزی بسیار آزرده و متعجب شد. وقتی گرالت از آنجا عبور میکرد، تریس به او کمک کرد تا به علت بیفکریاش در تنگنا قرار نگیرد و سپس به دستور فیلیپا ایلهارت رفت تا دریتلم، کاردوین و دورگاری را پیدا کند و به گارستنگ بیاورد. پس از اینکه همهٔ آنها به گارستنگ رسیدند، بین فیلیپا و تسایا درگیریای صورت گرفت که باعث عصبانیت او شد و خائنان را از دستبندهای دمتریوم آزاد کرد و درگیری شدیدی را بین دو طرف در سالن اصلی به راه انداخت. سپس گروهی از اسکویاتلها وارد شدند و با کمانهای خود شروع به تیراندازی کردند و در نهایت سقف ریزش کرد که باعث مجروح شدن تریس شد.
زمانی که گرالت با ویلگهفورتز روبهرو میشود نبردی بین آنها شکل میگیرد که در آن گرالت به شدت آسیب میبیند. تریس از تسایا خواهش میکند تا به او کمک کند گرالت را که به شدت زخمی شده بود به مکانی امن تلهپورت کنند، زیرا خودش به علت جراحت و ضعفی که داشت از باز کردن پورتال ناتوان بود. تسایا قبول کرده و آنها را به جنگل بروکیلون منتقل میکند که در آنجا گرالت تحت مراقبت پریهای جنگل قرار گرفت و توانست سلامتی خود را بازیابد.
شورش ریویا
زمانی که گرالت به ریویا رفته بود، شورشی به راه میافتد که در آن انسانها نژادهای غیرانسان را میکُشتند. گرالت با دوستان دورف خود در یک میخانه ملاقات میکند، اما زمانی که آنها مورد هدف اوباش قرار میگیرند، وارد جنگ با شورشیان میشود و قبل از اینکه توسط یک چنگک به شدت زخمی شود، چندین نفر را میکُشد. سیری، ینفر و تریس مریگولد اندکی پس از شروع شورش به ریویا میرسند و گرالت را در آستانهٔ مرگ میبینند. ینفر سعی میکند از تمام نیروی جادویی خود برای احیای او استفاده کند و به همین دلیل در کنار ویچر بیهوش میشود. در همین زمان اسب تکشاخی ظاهر میشود و قدرت خود را از طریق سیری برای شفای گرالت و ینفر هدایت میکند. سیری مادیان خود، کلپی، را با ایهاراکوئکس به دنیای آن اسب تکشاخ میفرستد. شورش سرکوب میشود و سیری پیکرهای گرالت و ینفر را روی یک قایق در دریاچهٔ نزدیکشان میگذارد. در حالی که تریس، دندلاین و دوستان دورف با آنها خداحافظی میکنند سیری به درون دریاچه میرود و هر سه ناپدید میشوند.
6 دیدگاه
M.M
لطفا درباره جادوگران دیگه هم بنویسید.
محمد حسین
خراب کردن به نظر من خیلی کم به کتاب شباهت داره سریال
Zain
من موندم نتفلیکس به داستان اصلی و شخصیت هاش وفادار نیست حداقل خودشو ضایع نمیکرد!!
وقتی از چهره های آمریکای لاتین یا آسیایی و نژاد غیر سفید پوست استفاده میکنی بهش وفادار باش!!! چرا نصفه نیمه؟! نصفشو میاد موهای شخصیت رو قرمز میکنه که مثلا به داستان اصلی وفادارم نصف دیگه اشو میاد بازیگر از نژاد هندی میگیره !!!
دیگه همه میدونن مو قرمزا سفید پوستن!!
کارگردانش میاد از همه نژادی استفاده کنه تا برابری نشون بده بدتر میاد با رنگ و فلان توهین میکنه !!!
dabir_rahmaniمشارکتکننده
دقیقا
این قوانین این شکلی که برای مبارزه با نژادپرستی ساخته شدن، بعضی جاها نژادپرستی میشن خودشون!
شانس اوردیم که تا حالا همجنسگرا نگنجوندن تو سریال که احتمالا این رو هم تو فصلهای بعد اضافه میکنن
Zain
نشون دادن همجنسگرایی به خودی خود برای طرفداران اروپایی و آمریکایی و یا حتی آسیایی توی مجموعه ها و فیلم ها یه چیز جا افتاده است!
اما اینکه تو کدوم بستر داستانی پیاده اش کنن مهمه! تا جایی که میدونم تو سری مجموعه های ویچر شخصیت های همجنسگرا نداشتیم (اگرم باشه خبر ندارم) اما اگر نبوده و ازش استفاده کنن مطمئنا انتقادات به سریال افزایش پیدا میکنه مخصوصا از طرف طرفداران قدیمی ویچر!! و دوباره زحمات یه سری که تو این مجموعه خیلی خوب عمل کردن از بین میره!!
معصومه
هست اتفاقا زیاد هم هستن. فیلیپا آیلهارت (بایسکشوال)، خود سیری (بایسکشوال)، تریس(بایسکشوال) و رابطه ی کوتاهی با فیلیپا آیلهارت داشت، اورتولان و سورل دگرلوند، و همینطور دتمولد که البته توی ویچر دو مشخص میشه و توی کتاب حضور خیلی کوتاهی داره، پس چیز زیادی ازش نمیگه.