موعد تحقیر یا زمان خواری (انگلیسی: Time of Contempt) عنوان چهارمین کتاب (دومین رمان) از مجموعهٔ ویچر نوشته شده توسط آندژی ساپکوفسکی است. این کتاب پیشتر با عنوان موعد خشم چاپ گردید. نخستین چاپ کتاب مربوط به سال 1995 و به زبان لهستانی است. در سال 2012 نیز این کتاب به زبان انگلیسی منتشر گردید. موعد تحقیر ادامهدهندهٔ داستان کتاب قبل، خون الفها است و پیش درآمدی است برای داستان کتاب بعدی، غسل تعمید آتش.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نام اصلی | Czas pogardy |
نویسنده | آندژی ساپکوفسکی |
مترجم | دیوید فرنچ |
ناشر | گالنچ – انگلستان اوربیت – آمریکا |
تاریخ انتشار | 27 ژوئن 2013 – انگلستان 23 ژانویه 2014 – نسخهٔ ویرایش شده انگلستان 27 آگوست 2013 – آمریکا |
سبک | فانتزی |
نوع | رمان |
تعداد صفحه | 336 – انگلستان 352 – نسخهٔ ویرایش شده انگلستان 352 – آمریکا |
شابک | 978-0575085084 – انگلستان 978-0575090941 – نسخهٔ ویرایش شده انگلستان 978-0316219136 – آمریکا |
خلاصه
داستان دقیقا از جایی که کتاب خون الفها پایان یافته بود ادامه مییابد، عمدتا با سیری و ینفر که به تازگی از معبد الندر راهی شدهاند تا به گورس ولن و در نهایت به جزیرهٔ ثاند برسند. ینفر قصد دارد تا سیری را برای فراگیری تعالیم جادوگری در آرتوزا نامنویسی کند.
وقتی که آنها به گورس ولن رسیدند، ینفر به دیدار دوست قدیمیاش، مولنار جیانکاردی، که یک دورف بانکدار بود رفت. دورف به جادوگر اطلاع داد که تغییرات مالی حساب او پیگیری میشوند، و این چیزی بود که خود ینفر هم به آن مشکوک شده بود. اما دورف یک حساب مالی بدون محدودیت را برای او ایجاد و ترتیب چندین نقل و انتقال مالی را برای پوشش هزینههای تحصیل سیری داد. او و ینفر همچنین توافق کردند تا به سیری اجازهٔ دیدن مناظر شهر را بدهند، که به این منظور یکی از وفادارترین کارمندان مولنار به نام فابیو سَکس، سیری را همراهی میکند.
در حین گردششان، وقتی یک وایورن که برای نمایش فرعیای در قفسی نگهداری میشد؛ از قفس فرار کرد، اوضاع خیلی سریع از کنترل خارج شد و سیری از گردنبند جادوییای که ینفر برای شرایط اضطراری به او داده بود استفاده نمود. افرادی که جادو را درک میکنند، میتوانند استفاده از آن را در اطراف خود حس کنند، به همین دلیل سیری توسط دو جادوگر شناسایی شد. آنها او را با یکی از دانشآموزانی که اخیرا در بحبحه آشوب قبل از مذاکره جادوگران، از آرتوزا گریخته بودند، اشتباه گرفتند. او توسط مدیر اسبق و فعلی آکادمی، تسایا د وریس و مارگاریتا (ریتا) لونتیه دستگیر شد. در ابتدا جادوگران حرفهای سیری را باور نمیکردند، اما نهایتا، سیری و فابیو توانستند آنها را قانع کنند که برای تایید صحت سخنانشان به بانک بروند و پس از آن خیلی زود داستان توسط ینفر و گیانکاردی تایید شد. سه جادوگر سپس تصمیم گرفتند که برای بحث کردن دربارهٔ رویدادها به همراه سیری به مهمانخانهٔ هِرِن نقرهای بروند و فابیوی بیچاره را با صاحبکارش تنها بگذارند.
در مهمانخانه، تسایا و ریتا کل زیرزمین را، که در واقع یک گرمابه بود اجاره کردند تا هر چهار نفرشان بتوانند در آنجا راحت استراحت کرده و صحبت کنند. به نظر میرسید که ریتا و تسایا؛ علی الخصوص ریتا، قصد به خوبی مست شدن را داشت و سیری خیلی سریع پس از رسیدن تنگ شرابشان برای دوباره پُر کردن آن فرستاده میشد.
در حینی که سیری برای آوردن شراب فرستاده میشد، متوجه یک مزدور (رِیلا) شد که به مهمانخانهدار دستور بازگشایی در پشتی، دری که مستقیما به بیرون دیوارهای شهر راه داشت و از دروازههای معمولی و نگهبانان رد نمیشد، را میداد. بار دومی که سیری برای پر کردن تنگ شراب فرستاده شد، او از اطلاعات جدید خودش برای فرار کردن از مسافرخانه به قصد دیدن گرالت که شنیده بود در هیرندم است، که زیاد از گورس ولن هم دور نبود، اقدام کرد. خوشبختانه ینفر زیاد از او عقب نماند. هرچند فرار سیری، موقعیتی برای گرالت و ینفر فراهم کرد تا با یکدیگر ملاقات کرده و مشکلات پیشین رابطهٔ خود را قبل از رفتن به جزیرهٔ ثاند، رفع کنند.
همهچیز در جزیره کمی شلوغ بود. دختران به طور موقتی از اتاقهای خود در ساختمان اصلی آرتوزا به لاکسیا، پایینترین طبقهٔ مجموعه منتقل شده بودند؛ از آنجایی که ساختمان اصلی مدرسه به عنوان اسکان در اختیار جادوگران بازدیدکننده بود. غروب آن روز ینفر با گرالت به عنوان همراهش به ضیافت رفتند، و سیری را در اتاقش تنها گذاشتند، با اطمینان خاطر (توسط جادو)، که دیگر فراری در کار نخواهد بود.
در ضیافت، گرالت به افراد جالب توجهای برخورد کرد، بهخصوص ویلگهفورتز، که او را برای اولینبار ملاقات کرد. جادوگر خیلی جوان به حساب میآمد (که البته هر سنی کمتر از 100 سال برای جادوگران جوان محسوب میشود، اما او بیشتر به یک فرد 35 ساله شباهت داشت)، او همچنین بسیار با استعداد محسوب میشد، اما آنطور که گرالت متوجه شد، او مسیری متفاوتتر از روش معمول را برای جادوگر شدن طی کرده بود. جادوگر در کودکی رها شده و سپس توسط دروئیدها پذیرفته شده بود. او نهایتا در بزرگسالی یک جادوگر شده بود. نکتهای که او در سخنانش با ویچر بر روی آن تاکید بسزایی داشت. ویلگهفورتز حتی تا جایی پیش رفت که گرالت را هم تشویق و دعوت به جادوگر شدن کند، اما ویچر دعوتش را رد کرد. دیکسترا نیز همچنین تلاش به استخدام کردن گرالت کرد که مورد ثمر واقع نشد.
پس از ضیافت، ینفر و گرالت برای استراحت به اتاق خود میروند و به رابطهٔ خود از دید صمیمانهتری میپردازند! پس از یک تجدید دیدار مفید و کمی خوابیدن، ویچر بلند میشود تا به دستشویی برود، اما برای احترام به میزبانانش از رفتن به سمت بوته گلهای زیر پنجرهٔ اتاق خودداری کرده و تصمیم میگیرد تا به حیاط برود. در همین حال است که او به کودتایی که در حال رخ دادن است بر میخورد. فیلیپا ایلهارت و دیکسترا، یک جادوگر و یک جاسوس که برای پادشاه ردینیا کار میکنند، کودتایی را سازماندهی کرده و خیالِ شناسایی جادوگرانی که برای امپراتور امیر وار امریس از نیلفگارد کار میکنند، را دارند.
پس از آشفتگیها، ما میفهمیم که ینفر، سیری را به درخواست تسایا به پیش حضار آورده است تا شروع به پیشگویی کند. سیری از ترور شاه ردینیا که شب گذشته رخ داده بود و از حملهٔ پیشگیرانهٔ دِماوند، پادشاه ادیرن به نیلفگارد خبر داد. میل پادشاهان شمالی به جنگ افروزی با اسکویاتل به همراه مکاشفاتی که سیری بازگو کرد، تسایا را که با خشونت مخالف بود، بسیار خشمگین کرد. او حصاری را که مانع استفاده از جادو در مدرسه میشد را از کار انداخت و جانب ویلگهفورتز را گرفت، که منجر به نبردی خونین بین جادوگران شد.
در خلال این وقایع، گرالت از دست دیکسترا گریخت و با عجله به سمت مدرسه رفت تا ینفر و سیری را نجات دهد. در حین آشوب، ینفر و گرالت به مبارزه با نیروهای مهاجم اسکویاتل که به پشتیبانی از ویلگهفورتز به آنجا آمده بودند، پرداختند و در همین حال سیری از آنجا گریخت. کاشف به عمل آمد که سوار سیاهی که کابوسِ خوابهای سیری بود، یک سرباز نیلفگاردی بوده است که سعی داشته سیری را از سینترا به جایی امن اسکورت کند. گرالت نهایتا با ویلگهفورتز روبهرو میشود، که به او پیشنهاد همکاری و خدمت زیر نظر امپراتور امیر وار امریس را میدهد. گرالت قبول نمیکند و سپس نبردی بین آنها شکل میگیرد که در آن گرالت به شدت آسیب میبیند. در آخر تسایا که به اشتباه خود پی برده است به همراه تریس مریگولد، گرالت را به جایی امن میبرند.
امپراتور امیر وار امریس میخواست که انجمن برادری جادوگران از بین برود از آنجایی که جادوگران دلیل شکست او در نبرد تپهٔ سادن بودند. فروپاشی انجمن برادری جادوگران و جنگی که به آن نزدیک میشدند، تسایا را در هم شکست و او خودکشی کرد. کمی بعد از وقایع جزیرهٔ ثاند، یک جنگ تمام عیار از سوی نیلفگارد به سمت شمال آغاز شد. شاه دِماوند به ردینیا گریخت و در همین حال ادیرن، ریویا و ونگربرگ کاملا به چنگ امیر درآمدند. پادشاه فولتست از تمریا پیمانی با امیر بست که از جنگ با تمریا در آن زمان، اجتناب شود. در همین حال امیر توانست یک سیری بدلی را یافته، در دربار خود او را معرفی کرده و عموما برنامهٔ خود برای محافظت از او را، با فرستادنش به یک قلعهٔ دور در سرزمینش، اعلام دارد.
سیری موفق میشود هنگامی که گرالت و ویلگهفورتز در حال نبرد هستند توسط پورتالی در تور لارا، که به برج مرغهای دریایی نیز شناخته میشود، بگریزد. او در صحرای کورات، که خیلیها از آن به نام ماهیتابه یاد میکنند بیدار میشود و به سختی و با کمک یک اسب تکشاخ، که او اسب کوچولو صدایش میزند، موفق به زنده ماندن میشود. وقتی که بقا به او فشار میآورد، سیری به استفاده از قدرتهای جادوییاش پیرامون آتش رو میآورد، که باعث ایجاد کابوسها و توهماتی در او شده و به شکل قویای او را به سمت انتقام گرفتن از کسانی که او را رها کردهاند اغوا میکند. این باعث ترسیدن او شده و سیری به خود قول میدهد که دیگر از آتش به عنوان یک منبع قدرت استفاده نکند.
پس از فرارش از صحرا، او توسط جایزهبگیرهای نیلفگاردی دستگیر شده و سپس به کمک گروهی از یاغیان که به موشها معروف بودند موفق به فرار از دست آنها میشود. او در بین این گروه احساس امنیت میکند و حس میکند که به آنها تعلق دارد؛ از آنجایی که اعضای آن گروه هم وقایع ناگواری را مانند او از سر گذراندهاند و در زمان خواری تنها گذاشته شدهاند. او با مهارتهایی که در کر مورهن فراگرفته است موفق به تحت تاثیر قرار دادن گروه میشود و اسم فالکا را برای خود برمیگزیند. کتاب همچنین پیشگویی سیری به عنوان حامل خون ارشد را بسط میدهد، و در جایی فاش میشود که او قدرتی والا دارد و پسر او پیشروی یک عصر جدید است، که به دنبال تخریب عصر قدیمی رخ میدهد.
5 دیدگاه
محمد
سایت جالبی دارید.یسری سوال داشتم که با خوندن اینا رفع شد دمتون گرم
nima
عالی
sara
خلاصه داستان عالی بود ممنون ازتون
سارا
سلام سلام
حالتون چطوره؟ 🙂
یه پیشنهاد دارم
بنظرم خیلی خوب میشه اگه توی صفحه مربوط به کتابهای ویچر واسه هر کدوم یه “خلاصه داستان” از وقایع همون کتاب و یه “بررسی و نقد” ازش بذارید
خسته نباشید و تشکر برای باز هزارم بابت سایت محشرتون♡
Danial MKمدیر کل
خلاصه داستان کتابها بهزودی نوشته و به صفحههاشون اضافه میشه.