توسط عشق مشترکشان به لباسهای پر زرق و برق و رنگارنگ، اسبهای زیبا و شمشیر با یکدیگر متحد شدند. آنها متکبر، خودپسند، دارای اعتمادبهنفس بیش از حد، تندخو، خشن و خوار بودند.
موعد تحقیر، صفحه 327
موشها باندی متشکل از جوانان خلافکاری بود که از ثروتمندان دزدی میکردند تا خواستههای مادی خود را تامین کنند، که شامل بهترین اسبها، لباسها، جواهرات و… میشدند. اما شهوت قتل و اعتمادبهنفس بیش از حدشان باعث شد تا با جایزهبگیری افسانهای وارد نبرد شده و کُشته شوند.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
نوع | باند خلافکار |
وضعیت | منحل شده |
مکان | گسو |
رهبر | جیزلهر |
اعضا | اس ایسکرا کِیلی میسل ریف فالکا |
شکلگیری
هر عضو گروه پیشینهٔ متفاوت و سختی داشت. روستای کیلی توسط ارتش نیلفگارد غارت شد. ریف سربازی بود که وقتی زخمی شد همرزمانش رهایش کردند. با این حال، دو نوجوان 16 ساله متحد شده، از یک گیرندهٔ مالیات دزدی کرده و او را کُشتند. جیزلهر از ارتشی ناشناس فرار کرده و به گروهی دیگر در آن منطقه ملحق شد، اما این گروه بدشانس وارد قلمروی الفها شده و اکثرشان توسط تیرهای آنها کُشته شدند. جیزلهر نیز توسط تیری به یک درخت سنجاق شده بود، تا اینکه توسط الفی با نام انیودین، که بیشتر با نام ایسکرا شناخته میشد، نجات داده شد. ایسکرا توسط مردمش طرد شد، و اگر تنها سفر میکرد به احتمال زیاد کُشته میشد. میسل از خانوادهای نجیب و ثروتمند بود، اما به دلیل هجوم پسیفایزرها به شهرشان مجبور به ترک آنجا شدند. به دلیل اینکه از کودکی نازپرورده شده بود او نتوانست با فراریها همراه شود و به تنهایی سرگردان شد، تا اینکه شکارچیان انسان او را پیدا کردند و قصد فروش او و چند دختر دیگر را داشتند. اما، آنها توسط گروهی دیگر مورد حمله قرار گرفتند، گروهی که به میسل و دیگر دختران تجاوز کردند. پس از رها شدن برای مُردن، اس او را پیدا کرد، کسی که آن گروه را با هدف انتقام کاری که با خانوادهاش کرده بودند دنبال میکرد.
تمامی افراد گروه در نهایت با یکدیگر در حین فستیوال برداشت یا لامس در گسو آشنا شدند، آنها به دلیل اتفاقاتی که پشت سر گذاشته بودند و علایق مشترکشان به یکدیگر نزدیک شده بودند. و پس از اینکه یک نفر موشها خطابشان کرد، تصمیم گرفتند این نام را بر روی خود بگذارند.
تاریخچه
گروه احتمالا در سال 1266 شکل گرفت، آنها در ابتدا نادیده گرفته شدند، زیرا این باور وجود داشت اتفاقی که برای اکثر باندهای خلافکار میافتد برای آنها نیز خواهد افتاد: توسط فرد یا افرادی کُشته خواهند شد، یا در حین غارت با یکدیگر درگیر شده و همدیگر را میکُشند. اما، تفاوت موشها با دیگر باندها این بود که آنها برای غارت کردن نمیکُشتد، میکُشتند تا سرگرم شوند، و حتی چیزهایی که به دست میآوردند را در بین فقرا تقسیم میکردند، که زدن رد آنها را حتی سختتر میکرد، زیرا ساکنین به عمد اطلاعات اشتباه به دنبالکنندههایشان میدادند و در مواقعی حتی به آنها پناه میدادند. به همین دلیل بخشداران نیلفگارد تصمیم گرفتند تا در ازای اطلاعات در مورد موشها پاداشهای قابل توجهای دهند، اما موشها کلبهٔ هر اطلاعاتدهندهای را آتش زده و او را میکُشتند. سپس بخشداران تصمیم گرفتند تا روش دیگری را امتحان کرده و یک خودی را میان موشها بفرستند، اما آنها علاقهای به وارد کردن افراد جدید به گروه نداشتند. با این حال، این موضوع در سال 1267 تغییر کرد.
سیری، که به سختی از صحرای کورات نجات پیدا کرده بود، حالا توسط گروهی از ردیابها و بردهداران به نام تلهگذاران دستگیر شده بود، که قصد داشتند در ازای پاداشی قابل توجه او را تحویل دهند (نمیدانستند که او شاهدخت سیریلا از سینترا است). در همین حال یکی از موشها، کیلی، توسط باندی دیگر دستگیر شده بود ، نیصیر، که میخواستند او را برای دریافت جایزه تحویل دهند، اتفاقی که بدون شک منجر به اعدام او میشد. زمانی که دو گروه در گلیزون با یکدیگر مواجه شدند، سیری در کنار موش بسته شده قرار گرفت که درخواست کمک میکرد، اما سیری که ترسیده بود درخواست او را رد کرد، تا اینکه یکی از اعضای عصبانی گروه نیصیر تهدیدش کرد و گفت به او تجاوز میکند. زمانی که دیگر موشها برای نجات کیلی آمدند، سیری با استفاده از چاقویی که برای غذا خوردن به او داده شده بود کیلی را آزاد کرد. موشها که تحت تاثیر تواناییهای سیری در شمشیرزنی نیز قرار گرفته بودند به او اجازه دادند تا یکی از مخفیگاهایشان همراهشان شود و برای شب آنجا بماند.
پس از بحثی طولانی میان اعضا، میسل از سیری حمایت کرد، در حالی که دیگران مانند ایسکرا، او را تنها یک بچه میدانستند. با این حال، آنها در نهایت ورود سیری را به گروهشان خوشآمد گفتند و به او هدیههای فراوانی دادند. زمانی که از سیری نامش را پرسیدند، چیزی که هنوز مشخص نشده بود، سیری از نام کهن گوالچکا استفاده کرد که به معنای فالکن (شاهین) بود، به همین دلیل نیز اعضای گروه تصمیم گرفتند تا او را فالکا بنامند.
حالا که هفت نفر شده بودند، گروه تصمیم گرفت تا به غارت کردن کاروانهای ثروتمندان در منطقه ادامه دهند، در حالی که در فستیوالها و مراسمهای رقص نیز شرکت میکردند. روستایی و دهقانان نگاهی مثبت به آنها داشتند، کودکان و جوانان نیز موشها را مانند سلبریتیها میدیدند و سعی میکردند مانند آنها لباس بپوشند، با این حال همچنان از آنها کمی میترسیدند، تا اینکه گروه نیت خود را مشخص میکرد، اینکه برای غارت آمدهاند یا خوشگذرانی.
شروعِ پایان
در یکی از کمینها، آنها به کالسکهٔ بارون از کاسادی که حامل دخترش بود حمله کردند و فالکا سنجاق سینهی او را گرفت. دختر بارون به دلیل این اتفاق آسیب روحی دید، به همین دلیل پدرش شکارچی جایزهبگیر شناختهای به نام لئو بونهارت را استخدام کرد تا حساب موشها را برسد، اما فالکا را زنده برگرداند تا خود بارون پوست او را زنده بکند.
موشها، یک ایستگاه پستی کوچک را با بیملاحضگی تصرف کردند و مشغول تتو زدن بودند که چهرهای آشنا، هاتسپرن، نزدیک شد. پس از فهمیدن اینکه موشها در ماموریتی که به آنها داده بود شکست خوردند، زیرا تصمیم گرفتند تا بروند و مست کنند، او صحبتهای این روزهای مردم را بازگو کرد، اینکه امپراتور امیر وار امریس به خاطر سیاست تصمیم دارد تا با سیریلا از سینترا ازدواج کند و به همین دلیل تمامی افرادی که جلو آمده و به جنایات خود اعتراف کنند را عفو خواهد کرد. اما مشخص شد هدف اصلی امیر این بوده تا عفو شدگان سپس به ارتش بپیوندند زیرا آنها انتظار شورشهای بیشتری را داشتند. موشها گفتند که در موردش فکر میکنند، اما هاتسپرن میدانست که آنها این کار را نمیکنند، به همین دلیل گفت که وقت زیادی برای فکر کردن نیست زیرا بونهارت به دنبال آنهاست و همین حالا در روستای کوچک جِلِسی حضور دارد و احتمالا آنها را قبل از اینکه در مورد احتمال عفو شدگی بشنود خواهد کُشت.
با این حال، موشها اعتمادبهنفس زیادی نسبت به تواناییهای خود داشتند، با وجود اینکه میدانستند بونهارت در گذشته باندهای دیگری را نابود کرده است، از جمله باند یکی از رهبران افسانهای، والدز، که اعتقاد داشت باندش از تمامی باندهای دیگر قدرتمندتر است. اما فالکا که در مورد سیری بدلی شنیده بود ناگهان اشتیاق زیادی داشت تا به سینترا برگردد و تاجوتختش را پس بگیرد. قبل از سپیدهدم، او با هدف رسیدن به هاتسپرن و یادگیری مسیر رفتن به سینترا موشها را ترک کرد. رفتن فالکا برای گروه اهمیت زیادی نداشت و آنها به جِلِسی رفتند تا با بونهارت روبهرو شوند. اما خیلی زود متوجه شدند که حریف بونهارت نمیشوند، بونهارت آنها را کُشت و سرشان را از تنشان جدا کرد تا آنها را برای گرفتن جایزه با خود ببرد. تنها فالکا مانده بود، که به محض مطلع شدن از تله به سمت جِلِسی تاخت تا کمک کند، اما دیگر دیر شده بود و جایزهبگیر او را نیز گرفت. اما او را زنده گذاشت، زیرا قراردادی متفاوت برای فالکا داشت. اجساد بدون سر باقی موشها نیز در جِلِسی به خاک سپرده شد.
2 دیدگاه
nazanin
این گروه تو کدوم فصل سریال خواهند بود حدودا؟
Danial MKمدیر کل
احتمالا فصل چهارم