در این مطلب به ترجمه و بررسی یک صفحه از فیلمنامهٔ فصل دوم سریال ویچر میپردازیم که توسط نتفلیکس منتشر شد.
متن فیلمنامه
مکان. روستای متروکه – شب
زیر نور ماه، یک بازرگان، کالین کاپرکلاف، واگنی را هدایت میکند که دختر و همسرش در آن هستند، کیرا و مینا، درون جنگلی انبوه و تاریک. آنها به روستایی کوچک میرسند.
گرالت: تو باعث شدی هر قدمی که برمیدارم سختتر بشه. اما فقط به افرادی که راهمو دنبال کردن صدمه زدی. چرا؟
بازرگان قدم میزند و از طریق دروازهای شکسته وارد روستای کوچک میشود و به میدانی برفی میرسد.
هیچ نوری درون پنجرهها نیست. درها باز هستند. هیچ رد پایی درون برفها نیست. سکوت مطلق.
مینا: چرا انقدر ساکته؟
کاپرکلاف به آن سمت میدان میرود و مقابل میخانهای میایستد که در و پنجرههایش بستهاند.
کاپرکلاف: سلام؟ من به اقامتگاهی برای شب نیاز دارم. (در پاسخ به سکوت) من یک بازرگانم. میتونم پول بدم.
صدای جیغ. او برمیگردد تا ببیند، همسرش دیگر روی ارابه نیست و دخترش جیغ میکشد، غرق در خون.
کاپرکلاف: کیرا!
به سمت ارابه میدود. چیزی از طرف میدان با سرعت بالا میآید و برفها را به هوا میفرستد، او را گرفته و به درون جنگل تاریک میبرد. طولی نمیکشد که صدای زجههایش آرام میشود.
گرالت: قرار بود که من در نهایت تنها بمونم، قرار نبود؟ پس من بالاخره شروع به ترسیدن میکنم؟
دخترِ شوکه شده به تاریکی خیره میشود و میشنود، صدای گوشتی که از بدن جدا میشود، استخوانهایی که خُرد میشوند…
از ارابه پایین میپرد و با تمام سرعت به سمت تنها نشانهای که از زندگی میتواند ببیند میدود، عمارتی به سبک پروسی روی تپهای در نزدیکی روستا، که سوی یک نور در آن دیده میشود.
کیرا: کمک! کمک! کسی نیست!
(ادامه دارد)
تحلیل
اگر کتابها را خوانده باشید سریعا متوجه اشارات و الگوبرداریهایی که از سه داستان کوتاه شده میشوید.
- ذرهای یخ: روستای متروکه، برف.
- شمشیر سرنوشت: صحبتهای گرالت.
- ذرهای حقیقت: جنگل، بازرگان و همسرش که میمیرند، موجودی سریع و خونخوار، عمارتی در نزدیکی روستا.
همانطور که در بالا نیز مشخص است، بیشترین شباهت با داستان ذرهای حقیقت است، اقتباس این داستان کوتاه را نیز در اولین قسمت فصل دوم خواهیم دید.