خیابان آتش گرفته است، دیوارهای شهر خونین هستند و شعلههای آتش روی آنها میغرند. جلوی او شبح سواری غولآسا، بلندتر از سقف در حال سوزاندن خانهها است، اسبش که زرهی سیاه دارد، روی دو پا بلند میشود، سرش را تکان میدهد و شیهه میکشد.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
سوار به او خیره میشود، سیری چشمان خودش را از بین شکاف کلاهخود بزرگ مزین به بالهای شکاری، میبیند، او انعکاس آتش را روی لبهٔ پهن شمشیر سوار مشاهده میکند.
سوار به سیری نگاه میکند و سیری نمیتواند حرکت کند، دستان مرد مُرده روی کمر او میپیچد و او را روی زمین ثابت نگه میدارد، مایعی غلیظ از خون ران پای او را گرفته و او را در جایش زندانی کرده است.
ترس شدیدی که دلش را زیر و رو میکند سیری را بیحرکت کرده است، جیغهای اسب مجروح، غرش شعلههای سوزان، فریاد افراد در حال مرگ و کوبش طبلها این ترس را چند برابر میکند. تنها حسی که در این شرایط برای سیری معنا دارد ترس است، ترس مجسم شده در قالب یک شوالیهٔ سیاه که کلاهخودی مزین به پر بر سر دارد و مقابل دیواری از شعلههای سرخ و خشمگین بیحرکت ایستاده است.
سوار اسبش را حرکت میدهد، بالهای روی کلاهخودش تکان میخورند، او مثل یک پرندهٔ شکاری که بال میزند و شکارش را از ترس فلج میکند، حمله میکند. پرنده جیغ میکشد؛ جیغی ترسناک، بیٰرحمانه و فاتحانه. اسب و زرهی سیاه، شنل و پرهای مواج در پشت سر آنها، دریایی از شعلهها حملهور میشوند.
پرنده جیغ می کشد، بالها با هم برخورد میکنند، پرها به صورت سیری، سیلی میزنند و تنها ترس وجود دارد.
سیری با ناله میگوید:
کمک! چرا کسی کمکم نمیکنه؟ نمیتونم حرکت کنم، نمیتونم هیچ صدایی از گلوی گرفتهام خارج کنم؛ چرا کسی کمکم نمیکنه؟ من ترسیدم!
چشمان سوار از بین شکاف کلاهخود بزرگش میدرخشند، شنل سیاه او همهچیز را میپوشاند (سیری از خواب میپرد).
نکتهها
- سوار زرهپوش در این کابوس در واقع کهیر است که در سریال ویچر نیز حضور دارد و بازیگر این شخصیت ایمون فارن است.
- این کابوس بارها برای سیری تکرار میشود و در اصل این کابوس به خاطر اتفاقات پایانی کتاب شمشیر سرنوشت، سقوط سینترا و سپس ربوده شدن سیری توسط کهیر برای او به وجود آمده است.